گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد دوم
.فصل پنجم 5. سلسله قاجاريه‌




اشاره

ص: 482

آغاز كار

اشاره

با افول سلسله زنديه، بار ديگر حكومت و فرمانروايي از دست ايرانيان خارج گرديد و طايفه قاجاريه كه اصلا از نژاد مغول بودند، زمام امور را به دست گرفتند.
هنگام تشكيل سلسله صفويه، قاجاريه به ياري آنان برخاستند و دوشادوش لشكريان قزلباش، در ركاب شاه اسماعيل صفوي شمشير مي‌زدند. پس از آنكه شاه عباس كبير به سلطنت نشست، آنان را از محل اصلي خود كوچانيد. دسته‌اي را در مرو و عده‌اي را در گرجستان و دسته سوم را در دو سوي رودخانه گرگان (استراباد) مستقر ساخت. از اين طايفه، آنان كه در سمت راست گرگان سكونت داشتند، يوخاري‌باش و عده‌اي را كه در ساحل چپ گرگان سكني گزيده بودند، اشاقه‌باش خوانده مي‌شدند و بين آنان، غالبا بر سر امور مادي و اقتصادي نظير آب و چراگاه و غيره اختلاف و نزاع بود.
پس از حمله افاغنه، چنانكه ديديم، فتحعليخان قاجار، كه از قبيله اشاقه‌باش بود، نخست به ياري شاه سلطان حسين به اصفهان رفت، ولي شاه و اطرافيان او به علت پريشاني و بيكفايتي از او استمداد نجستند و وي بار ديگر به استراباد برگشت. همين مرد بعدها به ياري شاه طهماسب دوم برخاست و در صفر 1139 به دست يكي از افراد ايل قاجار، به تحريك نادر كشته شد.
نادر پس از آنكه با نيرنگ كار فتحعليخان را يكسره كرد، قبيله يوخاري‌باش را مورد لطف خود قرار داد و محمد حسين خان را به حكومت گرگان و استراباد فرستاد، ولي محمد حسن- خان، پسر فتحعليخان مقتول، از بيم نادر، مدتها متواري بود. وي پس از آنكه از قتل نادر آگاهي يافت، با ياران خود به استراباد آمد و مناطق ساحلي بحر خزر را متصرف شد و سرانجام در سال 1171 ه. در راه مخالفت با كريمخان زند، كشته شد و كريمخان دختر وي را به زني گرفت و از نه پسر محمد حسن خان، دو تن يعني آقا محمد خان و حسينقلي خان جهانسوز را به شيراز برد، و چون مردي باصفا و نيكنفس بود، حسينقلي خان را به حكومت دامغان فرستاد ولي او راه عصيان پيش گرفت و خوشبختانه به دست تركمانان كشته شد. آقا محمد خان تا مرگ كريمخان يعني تا سال 1193 ه. در شيراز بود.
ص: 483

آغاز كار آقا محمد خان‌

پس از مرگ محمد حسن خان، فرزندش آرام ننشست. به قول «ژان گوره» فرانسوي او از بين جوانان طايفه اشاقه‌باش هزار سوار انتخاب كرد و به كمك آنان، گاه به قسمتي از استراباد حمله مي‌كردند و هركس را كه مقاومت مي‌كرد، مي‌كشتند و اسب و گوسفند و فرش و طلا و نقره مردم را به يغما مي‌بردند ... چون آقا محمد خان مي‌دانست كه پول ماليات در چه موقع از استراباد به سوي پايتخت فرستاده مي‌شود، با سواران خود به كاروان حامل پول حمله‌ور مي‌شد. مستحفظين مقاومت مي‌كردند و كشته مي‌شدند و سواران آقا محمد خان استرهاي حامل پول را مي‌بردند.» «1»
همينكه آقا محمد خان بتوسط خواهر خود از مرگ شهريار زند باخبر شد، بيدرنگ به مازندران رفت و افراد قبيله خود را جمع‌آوري نمود و به مخالفت با زنديه برخاست و چنانكه گفتيم، پس از غلبه بر جعفر خان زند، تهران را به پايتختي برگزيد. در تغيير سلسله زنديه به قاجاريه، حاجي ابراهيم كلانتر، كه از بزرگان متنفذ محلي بود، نقش مهمي داشت. نخست در اثر مساعي حاجي ابراهيم، لطفعليخان فرزند جوان جعفر خان بر اريكه سلطنت جلوس كرد ولي بعدها روابط لطفعليخان و حاجي به سردي و نقار گراييد تا جايي كه كلانتر شيراز به لطفعليخان خيانت ورزيد، و شيراز را تسليم آقا محمد خان قاجار كرد و در عوض اين خيانت و خدعه به مقام صدراعظمي ارتقا يافت. لطفعليخان زند، چنانكه ديديم، چندي در كرمان مقاومت كرد، ولي بالاخره در نتيجه خيانت اطرافيان، اسير آقا محمد خان شد و رئيس ايل با دست خود چشمان او را از حدقه درآورد و همرزمان او را به سختي كيفر داد و خان جوان را به اسيري به سپاهيان خود داد.
آقا محمد خان پس از آنكه از طرف جنوب خيالش راحت شد، عازم مناطق شمالي شد و در سال 1209 با شصت هزار سپاهي به جانب شوش روان گرديد، ولي قبل از تصرف اين شهر به تفليس تاخت. «ارگلي» پادشاه اين ناحيه، راه فرار پيش گرفت و آقا محمد- خان، چون جلال الدين منكبرني اين شهر را به باد غارت داد و فجايع و وحشيگريهاي گوناگون مرتكب شد. ديري نگذشت كه روسها به حمايت ارگلي برخاستند و قسمتي از قفقاز را تصرف كردند ولي قبل از آنكه فتح گرجستان پايان پذيرد، كاترين دوم درگذشت و جانشين او سپاهيان روسي را فراخواند.

محاصره كرمان توسط آقا محمد خان‌

محاصره شهر كرمان از طرف قواي آقا محمد خان بيش از چهار ماه طول كشيد. در اوايل كار، چون مردم ذخيره‌اي داشتند بخوبي مقاومت مي‌كردند و گاه آقا محمد خان را مورد طعن و لعن قرار مي‌دادند.
شبها از صداي طبلها در برجها خواب به چشم مردم نمي‌آمد، بچه‌ها و گاهي اوقات زنها از فراز برج و بارو، با آهنگ، اين تصنيف را مي‌خواندند:
آق‌مم خان اخته‌تا كي زني شلخته
قدت مياد رو تخته‌اين هفته نه اون هفته!
______________________________
(1). ژان گوره، خواجه تاجدار، ترجمه ذبيح اللّه منصوري، ص 252 به بعد (به اختصار).
ص: 484
شايد كينه‌اي كه آقا محمد خان از شنيدن اين ابيات، آن هم از زبان زنان- كه حاكي از يك نقص بزرگ عضوي او بود- به دل مي‌گرفت، براي نابودي كرمان از همه عوامل مهمتر و بزرگتر بوده است. «2»
با اينكه ده هزار تن از مردم عجزه را از شهر روانه دهات كردند دردي دوا نشد و روزبروز، آتش قحط و غلا بالا مي‌گرفت.
در دوره‌اي كه كرمان در محاصره قشون آقا محمد خان بود، ظاهرا دختران و اطفال با خواندن تصنيف سابق الذكر خواجه تاجدار را مورد طعن و لعن و اهانت قرار دادند. وي پس از تسخير كرمان، ضمن هزاران ظلم و جنايتي كه مرتكب شد، به سربازان خود اجازه داد كه به دختران و نواميس مردم علنا تجاوز كنند. «بسياري از دختران را پدران و مادران در سوراخهاي بخاري و كندوهاي خانه‌ها نهادند و آن را تيغه كردند و به گل گرفتند ... با همه اينها روايتي هست (ظاهرا اغراق‌آميز) كه روزي كه لشكريان او از دروازه شهر بيرون رفتند، هزارها دختر حامله را پشت‌سر نهاده بودند كه ناچار شدند سقط جنين كنند.» «3»

فجايع آقا محمد خان در كرمان‌

«در نسخه خطي تاريخ دانشكده ادبيات كيفيت قتل‌عام چنين ذكر شده است: مشاهدان تقرير مي‌كنند كه ... خديو زمان بالاي كوه دختران، نزديكي شهر، كه مشرف بر خطه كرمان بود و حسب الحكم همايون، چهارطاقي فراز آن بنا نهاده بودند ... بدان كوه تحويل فرموده بواسطه دوربين تماشاي شهر و لشكريان خود را كرد ... پس حكم فرمود تا سركردگان لطفعليخان را به ضميمه اعاظم و اعيان و نامداران آن خطه، شرف‌اندوز حضور ساختند و بعد از آنكه هر يكي را در معرض عتاب پادشاهانه درمي‌آورد، مي‌فرمود تا گوش آنها را بريده و چشم آنها را از حدقه بيرون آورده از اوج كوه به حضيض زمين مي‌افكندند و در دم رهسپار طريق عدم مي‌گشتند. اي‌بسا پسران كوه سرين موي ميان كه خون حلقوم خود را غازه رخسار دختران ساختند، و بفرموده همايون، جلادان بيباك به اتمام كارشان پرداختند. حكم فرمود تا بقية السيف سكنه آن خطه را، از اعلي تا ادني، و از پير تا برنا، از عارف تا عامي، از عالم تا امّي، از مرد تا زن، و ... از مشايخ تا صبيان ... همگي را به ربقه اسير درآورده ملتزم اردو به دار الخلافه تهران برسانند.
اين واقعه در شهور سنه 1209 از هجرت مقدسه رخ نمود ...»
در گرفتاري لطفعليخان، كيفيت آن در تاريخ خطي دانشكده ادبيات، چنين نوشته شده است: «قلعه گيان بم، او را به قلعه مي‌برند و طعامي و شرابي مهيا مي‌سازند و فراش‌خواني بجهت او مي‌گسترانند. پس با شمشيرهاي آخته به اثبات خطاي نياوردن جهانگير خان سيستاني، به قصد او، به بستر او حضور به هم مي‌رسانند. لطفعليخان بعد از مشاهده اين احوال به دامن عجز و الحاح درآويخته ...» در فارسنامه اين وقايع چنين ذكر شده است: «نزديك به هشت هزار نفر زن و بچه آن بلد را، مانند كنيز و غلام به سپاه خود بخشيد و تمامت مردان آن را يا كشت يا كور كرد. خان زند را به حضور شهريار قاجار آوردند؛ از غايت خشم و
______________________________
(2). باستاني پاريزي، آسياي هفت‌سنگ، ص 218.
(3). همان، ص 226.
ص: 485
غضب، غلامان تركمانان را مأمور فرمود تا با آن نادره زمان معامله قوم لوط نمودند. پس او را از حليه چشم عاري ساخته به جانب طهرانش فرستادند ...» «4»

قتل و غارت مردم‌

«پس از آنكه لشكر حضرت شاه قاجار گواشير را مفتوح كردند، از جانب سني الجوانب، حكم به قتل‌عام و غارت آن بلد گرديد؛ مگر خانه‌هاي آقا علي را كه مستثني فرمودند. مردم اردو، از تراكمه و استراباد و طبرستان و ساير سپاه، بناي قتل و اسر و نهب را گذاشتند. در آن شهر شور محشر و فزع اكبر واقع شد ... قتل‌عام چنگيزي را آوازه نو شد و جنگ خاص هلاكويي آيين، تجديد يافت. از مرد و زن كرماني آنقدر در خانه‌هاي آقا علي پناه جستند و هجوم كردند كه پنج نفر زن و طفل در زير دست و پا به خبه درگذشتند: ليكن هركس به آنجا پناه برد، از قتل و اسر محفوظ بماند. روز ديگر، حكم پادشاهي به مفاد پيوست كه متعلقان آقا علي با هركس از مرد و زن كه پناهنده خانه او هستند، از شهر بيرون بروند. منسوبان آقا علي با ده دوازده هزار نفر اناث و ذكور كه به آن خانه‌ها التجا جسته بودند به جانب فريزن كه ملك آقا علي بود ...
برفتند ... و حكم به تخريب شهر و قتل مردمش شد». «5» سايكس در تاريخ خود مي‌نويسد:
«با مردم كرمان با نهايت قساوت و بيرحمي كه به تصور نمي‌گنجد، رفتار شد: زنان آنجا را تسليم قشون كرده و سربازان را تشويق نمودند كه ناموس آنها را هتك كنند و به قتلشان برسانند ... فاتح دستور داد 20 هزار جفت چشم به او تقديم نمايند ... بدين‌طريق تقريبا تمام جمعيت ذكور شهر كور شد و زنانشان مانند برده تحويل قشون داده شدند. آقا محمد خان بعدا، براي آنكه خاطره دستگيري لطفعليخان محفوظ بماند، دستور داد 600 نفر اسير را گردن زده و سرهاي آنها را به توسط سيصد نفر اسير ديگر كه آنها را بعدا كشتند به بم حمل كردند و در آنجا، در نقطه‌اي كه لطفعلي دستگير شده بود، از سرهاي آنان هرمهايي ساختند. پوتين‌جر «6» در سال 1810 م. اين هرمها را شخصا ديده است. كرمان از آن روز ديگر بهبودي نيافت. امروز بيش از هر شهر ايران در آنجا گدا وجود دارد و از فقر رنج مي‌برند.» «7»

معلم و مقتداي آقا محمد خان‌

مؤلف رستم التواريخ مي‌نويسد كه آقا محمد خان «... پس از خواندن تواريخ و قصص، چنگيز خان و امير تيمور گوركاني را پسنديده و انتخاب نمود و خود به راه و رسم و آيين و قواعد و قوانين اين دو سلطان جهانگير ... رفتار مي‌نمود. فرموده بود صورت چنگيز خان را در مجلس، بالاي سرش و صورت امير تيمور گوركاني را در پيش رويش نصب نموده بودند.» «8»

عشق آقا محمد خان به جواهرات‌

آقا محمد خان چون خواجه بود به امور جنسي توجه نمي‌كرد، ولي به پول و جواهرات دلبستگي فراوان داشت. هدايت مي‌نويسد:
«آقا محمد خان صندوقچه‌اي سر بمهر داشته كه مي‌بايست هرشب
______________________________
(4). احمد علي خان وزيري كرماني، تاريخ كرمان، به تصحيح باستاني پاريزي، ص 485.
(5). همان، ص 366 (به اختصار).
(6).Pottinger
(7). تاريخ ايران، (سايكس)، پيشين، ج 2، ص 451 (به اختصار).
(8). رستم التواريخ، پيشين، ص 456.
ص: 486
روي رختخواب خان بگذارند. شبي معاشقه خان با صندوقچه به درازا مي‌كشد؛ هادي خان از گوشه پرده نظري به درون اتاق مي‌اندازد؛ معلوم مي‌شود كه صندوقچه محتوي جواهر پياده است كه آقا محمد خان روي لحاف ريخته و صورت خودش را به آن مي‌سايد. هراسان كنار مي‌رود و چون آقا محمد خان آواز مي‌دهد، قدري تأمل مي‌كند و سراسيمه به اتاق مي‌دود. چنان وانمود مي‌كند كه خواب بوده است.» «9»

مال دوستي آقا محمد خان‌

آقا محمد خان به سبب اهانتي كه از طرف خواجه محمد زمان به او شده بود، تصميم به قتل او و پسرش گرفت. آقا علي وزير كه سخت مورد توجه آقا محمد خان بود شفاعت كرد تقاضاي او به سه شرط پذيرفته شد: «يكي آنكه خواجه به دست خود چشمان پسرش خواجه محمد زمان را در حضور آقا محمد خان از كاسه خارج كند؛ يا اينكه تا يزد خود و پسرش، پياده، جلو اسب آقا محمد خان بدوند؛ يا اينكه هزار تومان (به پول آن عهد) غرامت اين بي‌ادبي را بدهد ... خواجه شروع به فروختن املاك و اثاثه خود كرد ... همه املاك ششدانگي را به ثمن بخس فروخت ... به‌هرحال مبلغي فراهم كرد و پرداخت و آزاد شد، ولي اولاد آن مرحوم بعدها به گدايي افتادند.» «10»

عزيمت به خراسان‌

به قول «واتسن»: «در طي هفت سال جنگي كه آقا محمد خان با شاهزادگان زند به منظور تسلط بر ايران، به راه انداخته بود، شاهرخ دچار دردسري نشده بود؛ ولي سرانجام، نوبت او نيز فرارسيد ... شاهرخ ميرزا در وضعي نبود كه بتواند از پيشرفت قواي مهاجم به قلمرو حكومت خود، خراسان جلوگيري كند.
ازاين‌رو به پسران خود توصيه كرد كه درصدد نجات خويش باشند و خودش نيز با هداياي گرانبها كه به منظور نرم كردن شاه قاجار به همراه آورده بود، تا دو منزل به استقبال رفت.
پادشاه قاجار ابتدا فقط تقاضا كرد كه احتياجات لشكريانش از جهت آذوقه و پول تأمين شود ولي در ورود به مشهد، بيدرنگ مهرهاي دولتي و خزانه سلطنتي را خواست و خواستار شد كه در مساجد به نام او خطبه و دعا بخوانند ... شاهرخ حاضر بود بجز پول و جواهرات خانوادگي، آنچه آقا محمد خان مي‌خواست انجام دهد؛ درحالي‌كه به چنگ آوردن جواهرات، از مقاصد اصلي حمله او به خراسان بود ... سرانجام، شاهرخ را فراشهاي شاه دستگير كردند و به چوب بستند. ولي چون اين تنبيه براي تسليم جواهرات مؤثر نيفتاد به دستور شاه چند جاي بدن او را آهن‌سوز كردند. شاهرخ ناچار در زير شكنجه ياقوتها و جواهرات مادري را در اختيار مدعي قرار داد و در راه تبعيد به تهران در اثر پيري و درد و رنج جان سپرد ... آقا محمد خان در سراسر قلمرو خود، نظم برقرار ساخت؛ راهها براي مسافران و كاروانها امن شد؛ مالياتها منظم دريافت مي‌گرديد؛ و گروگانهايي كه از جانب اميران دوردست در اختيار بودند براي الزام فرمانبرداري آنها نسبت به شاه، وسيله كافي به شمار مي‌رفتند. اما در باطن اين ظاهر آرام، نارضامندي شديدي از ناحيه متنفذان و زورمندان وجود داشت.» «11»
______________________________
(9). مهديقلي خان هدايت، خاطرات و خطرات، ص 28.
(10). آسياي هفت‌سنگ، پيشين، ص 223 (به اختصار).
(11). رابرت گرنت واتسن، تاريخ ايران، دوره قاجاريه، ترجمه وحيد مازندراني، ص 97 به بعد (به اختصار).
ص: 487
در پايان سال 1211 بار ديگر آقا محمد خان براي تسخير شهرهاي از كف رفته قفقاز، عازم شوش شد و به تسخير يكي از قلاع توفيق يافت. در اين هنگام، آقا محمد خان به علتي جزئي، بر پيشخدمتان خود خشم گرفت و آنان را به مرگ تهديد كرد. آنان نيز كه از طبيعت خبيث و كينه‌توز سرور خودآگاه بودند، در 21 ذي الحجه 1211 ه. ق. آقا محمد خان را در خواب كشتند.

وضع اجتماعي در آغاز دوره قاجاريه‌

«فرد ريچاردز» در سفرنامه خود، ضمن توصيف مظالم و آدمكشيهاي آقا محمد خان مي‌نويسد:
... در اين صفحات خونين تاريخ، بيهوده است اگر در جستجوي نشانه‌هايي حاكي از پيشرفت و ترقي و يا ذكري از هنر دوران صلح و صفا باشيم. در سراسر ايران، گاوآهن فداي شمشير شده بود. به دشواري مي‌توان تصور كرد كه در همان هنگامي كه آقامحمد خان در مشرق‌زمين نام خود را با حروف خونين در صفحه تاريخ مي‌نگاشت، منظومه‌اي از اسامي پرشكوه و جلال كساني كه به كارهاي هنري مسالمت‌آميز سرگرم بودند در آسمان مغرب‌زمين مي‌درخشيد. در آن زمان افرادي در اروپا و امريكا مي‌زيستند كه يا به تعقيب يكي از رشته‌هاي فرهنگي اشتغال داشتند و يا زندگي خود را وقف پيشرفت و ترقي كرده بودند؛ بتهوون، شوبرت، گوته، چارلز لمب، كارلايل، جرج واشنگتن، فاراداي، ترنر «12»، رومني «13»، استيفنسن، و رني «14»، از اين قبيل مردان بودند. در همان ايامي كه علما در كشورهاي مترقي مغرب‌زمين، سرگرم تعقيب رشته‌هاي هنري مسالمت‌آميز بودند و به سوي ترقي و تعالي گام برمي‌داشتند، در ايران جمجمه‌ها بر روي هم انباشته مي‌شد و برحسب دستور آقا محمد خان، از چشمان نابينايان تپه‌هاي كوچكي تشكيل مي‌دادند.» «15»
در دوران حكومت فتحعليشاه، مردم بيش از پيش روي آرامش ديدند. مداخله كشورهاي استعماري، مخصوصا سياست توسعه‌طلبي روسيه تزاري، همواره به زمامداران ايران گوشزد مي‌كرد كه يا خود را با تمدن و فرهنگ و سلاحهاي جديد هم‌آهنگ كنند و يا آماده مرگ باشند.
عباس ميرزا در سايه تعليمات وزير كاردان خود، قائم‌مقام مي‌كوشيد تا در راه اصلاح اوضاع اجتماعي و نظامي ايران قدمهايي بردارد.

سلطنت فتحعليشاه 1260- 1212 ه. ق.

اشاره

دوران قدرت آقا محمد خان از 1193 تا 1211 ه. به طول انجاميد.
پس از انتشار خبر قتل او، مدعيان سلطنت به‌پا خاستند. حاجي ابراهيم اعتماد الدوله به سرعت به تهران آمد و مقدمات حركت وليعهد را فراهم نمود؛ و بالاخره بابا خان، فرزند حسينقليخان جهانسوز، برادرزاده آقا محمد خان، در روز عيد فطر 1212، از شيراز به تهران آمد و به نام فتحعليشاه تاجگذاري نمود. وي در
______________________________
(12).Turner
(13).Romney
(14).Qennie
(15). سفرنامه فرد ريچاردز، ترجمه مهين دخت صبا، ص 247.
ص: 488
آغاز كار، با مدعياني چند روبرو گرديد. يكي از آنها صادقخان شقاقي از سرداران آقا محمد خان بود كه دعوي تاج‌وتخت داشت؛ ولي در قزوين مغلوب قواي فتحعليشاه شد. علاوه بر اين عده‌اي از بازماندگان خاندان صفوي، افشار، و زند، هريك، به مناسبتي سوداي سلطنت در سر داشتند؛ ولي اين مدعيان ضعيف نيز جملگي شكست خوردند.

سياست خارجي ايران در عهد فتحعليشاه‌

در دوران سلطنت فتحعليشاه، نهضت بورژوازي غرب قوس صعودي خود را طي مي‌كرد و دول صنعتي اين قاره، يكي بعد از ديگري، براي تحصيل بازارهاي جديد در تلاش و تكاپو بودند؛ و در نتيجه اين احوال، بين كشورهاي پيشرفته، نظير انگلستان و فرانسه، رقابتهاي استعماري آغاز شده بود. انگلستان بعد از ديگر كشورهاي اروپايي، در شبه قاره هندوستان نفوذ كرد و براي حفظ اين كشور زرخيز، از نفوذ سياسي و اقتصادي ديگر ممالك، به اقدامات دامنه‌داري دست زد.
در سال 1213 ه. زمانشاه، امير افغانستان، تصميم گرفت كه از كابل به سند و پنجاب حمله كند. لرد ولسلي «16»، سردار معروف انگليسي، كه در اين موقع با سلطان ميسور (تيپو صاحب) در نبرد بود، بر آن شد كه از استيلاي افاغنه بر هندوستان جلوگيري كند، و براي توفيق در اين راه، مهديقليخان، نماينده شركت تجارتي انگليس را كه در بوشهر بود مأمور دربار ايران كرد، و از حكومت ايران تقاضا نمود كه در راه سياست توسعه‌طلبي زمانشاه اشكالاتي پديد آورد، در چنين موقعيتي، زمانشاه، به‌جاي آنكه با ايران از در دوستي درآيد، بوسيله نماينده خود، از فتحعليشاه خواست كه ايالت خراسان را به او واگذار نمايد. شاه از اين پيغام برآشفت و به زمانشاه پاسخ داد كه عنقريب سپاهيان ايران تمام افغانستان را مسخر خواهند كرد.
به اين ترتيب، آرزوي حقيقي انگلستان صورت عمل گرفت و آتش جنگ بين ايران و افغانستان مشتعل گرديد. فتحعليشاه، پس از عقد قرارداد با حكومت هند، محمود و فيروز، برادران زمانشاه را، كه به ايران پناهنده شده بودند مورد احترام و تقويت خود قرار داد؛ و محمود در سال 1216 ه. به كمك ارتش ايران، قندهار و كابل را از برادر گرفت و زمانشاه را دستگير و كور كرد و به اين ترتيب، محمود در تحت حمايت ايران، امير افغانستان گرديد.
در همين ايام، ناپلئون بناپارت كه در اروپا از پياده كردن سپاه و تسخير جزاير بريتانياي كبير عاجز آمده بود، توجه خود را معطوف به قاره هندوستان نمود و تصميم گرفت، با جلب موافقت دولتين ايران و عثماني، به سرزمين هندوستان لشكركشي نمايد، و با تصرف اين منطقه زرخيز، تجارت و اقتصاد انگلستان را فلج كند و اين مملكت نيرومند را به زانو درآورد.
در اين موقع، ايران گرفتار جنگ با روسيه بود و فتحعليشاه براي پيروزي بر اين حريف زورمند، مي‌كوشيد تا كمك يكي از دول بزرگ اروپا را جلب نمايد. به همين مناسبت، فتحعليشاه، توسط نماينده انگليس در بغداد، از دولت انگليس براي مقابله با روسيه استمداد جست؛ غافل از اينكه در اين ايام انگلستان و روسيه در جبهه واحدي عليه ناپلئون متحد
______________________________
(16).Willesley
ص: 489
شده‌اند و براي انگلستان ممكن نيست كه علي‌رغم متحد خود روسيه به ايران كمك و ياري كند.
در همين ايام، ناپلئون كه آرزويي جز شكست انگلستان نداشت براي حمله به هندوستان، در صدد جلب دوستي فتحعليشاه برآمد و نمايندگاني به ايران گسيل داشت. شاه ايران نيز ميرزا رضا خان قزويني را، به عنوان سفير به اردوي ناپلئون فرستاد، تا بر اساس پيشنهادهاي ناپلئون، بين دولتين عهدنامه‌اي منعقد شود. بالاخره در صفر 1222 در «فينكن- اشتاين» بين ميرزا رضا، نماينده فتحعليشاه و ناپلئون، قراردادي در 16 ماده منعقد گرديد و بموجب آن:
ناپلئون تعهد كرد كه در برگردانيدن گرجستان به ايران و مجبور ساختن روسيه به واگذار نمودن آنجا، سعي نمايد؛ براي اصلاح و تقويت سپاه ايران، اسلحه و توپ و تفنگ و مهندس و معلم بفرستد.
در عوض، ايران قبول نمود كه در جنگ فرانسه بر ضد انگليس و روس، با آن دولت متحد باشد و با انگليس فورا اعلام جنگ نمايد و افاغنه (رعيت خود) را به حمله به هند وادارد؛ و در صورت اراده ناپلئون به لشكركشي به هند از راه ايران، فتحعليشاه به ايشان راه عبور دهد؛ و اگر احتياج پيدا شد بنادر و سواحل خليج فارس را به اختيار بحريه فرانسه بگذارد.
انگليسها كه از ابتداي توجه ناپلئون به سمت مشرق، مواظب اقدامات او بودند پيش از آنكه معاهده فينكن شتاين منعقد شود، از طرف شركت تجارتي هند شرقي شش نماينده به رياست جان ملكم «17» به ايران فرستادند.
جان ملكم كه مردي كاردان و زيرك بود، با تقديم هداياي گرانبهايي به فتحعليشاه و دادن رشوه‌هاي هنگفت به درباريان، به بستن معاهده‌اي تجارتي و سياسي با ايران توفيق يافت؛ و فتحعليشاه تعهد كرد، ما دام كه زمانشاه افغان از تعديات خود به حدود هند انگليس دست برنداشته، با او صلح نكند و فرانسويان را به ايران راه ندهد؛ و انگليس هم در عوض، اگر ايران مورد تهديد روسيه يا افاغنه واقع شد، براي ايران اسلحه تهيه نمايد.
علت عمده توجه فتحعليشاه، با وجود اين عهدنامه با انگليس، به طرف فرانسه، به شرحي كه گفتيم، عدم مساعدت انگليس بود به ايران در جنگ با روسيه؛ چه انگليس در اين تاريخ با روسيه متحدا در اروپا بر ضد ناپلئون مي‌جنگيد و مساعدت او به ايران اقدامي بود برخلاف مصلحت متحد خود.
پس از عقد معاهده فينكن اشتاين، به امر ناپلئون، سرتيپ گاردان «18» با عده‌اي مهندس و خبره نظامي و معلم، به ايران آمدند و به ريختن توپ در اصفهان و تعليم سپاهيان ايراني و برداشتن نقشه و تسطيح راهها اقدام نمودند و جوش و خروشي از اين بابت تا مدتي در ايران پيدا شد؛ و فتحعليشاه، با كمال
______________________________
(17).John Malcolm
(18).Gardanne
ص: 490
سادگي، اميدواري داشت كه بالاخره، به ياري فرانسويان، روسها را شكست خواهد داد و به تصرف مجدد گرجستان موفق خواهد شد. «19»
انگليسيها كه از دور ناظر اين جريانات بودند، براي خنثي كردن نقشه ناپلئون در سال 1223 ه. بار ديگر ملكم را به ايران فرستادند، ولي فتحعليشاه از پذيرفتن او خودداري كرد. اين عمل بر ملكم گران آمد و بر آن شد كه به تلافي اين اقدام، حكمران هند را به تصرف خارك و تسخير سواحل ايران برانگيزد. ولي چون در همين ايام، ناپلئون، برخلاف تعهدات قبلي خود، نسبت به ايران خيانت ورزيد و با روسيه از در سازش درآمد و هيأت نظامي خود را از ايران فراخواند، انگليسيها، بدون اينكه به اقدام خصمانه‌اي دست بزنند، از اين پيش‌آمد سياسي به سود خود استفاده كردند. فتحعليشاه نيز پس از آنكه به‌وسيله عسكرخان افشار از ناپلئون انجام تعهدات پيشين را خواستار شد و نتيجه‌اي نگرفت، ناچار بار ديگر به تجديد روابط دوستي با انگلستان تن داد.
پس از آمدن هرفرد جونز به ايران، گاردان كه سعي مي‌كرد بين ايران و روسيه قرار مصالحه‌اي منعقد كند از تهران خارج شد و به اين ترتيب، با عهدشكني فرانسويان، روابط دوستي ايران و فرانسه قطع گرديد.
جونز پس از شرفيابي به حضور فتحعليشاه، يك قطعه الماس گرانبها از جانب جرج سوم به وي تقديم كرد و به اردوي عباس ميرزا رفت و بموجب قراردادي، متعهد شد ما دام كه بين ايران و روسيه جنگ برقرار است، سالي صدوبيست هزار ليره انگليسي به ايران بدهد. بالاخره براي تكميل اين عهدنامه، در سال 1224 ه. ملكم براي سومين بار راه ايران را در پيش گرفت و با عده‌اي از خبرگان نظامي به تجهيز و آماده كردن سپاهيان ايران مشغول شد.
عاقبت پس از رفتن ميرزا ابو الحسن خان ايلچي به لندن و آمدن سرگور اوزلي، بر اساسي كه جونز و ملكم ريخته بودند، دولتين قراردادي منعقد كردند كه بموجب آن دولت ايران متعهد شد كه كليه قراردادها و تعهداتي را كه با دول اروپايي دشمن انگليس بسته لغو نمايد و اجازه ندهد كه سپاهيان دشمنان انگلستان، از خاك ايران عبور نمايند؛ و دولت انگلستان نيز متقابلا متعهد شد، در صورت بروز جنگ بين ايران و دولتهاي اروپايي، در رفع اختلاف بكوشد؛ و در صورتي كه كار به جنگ كشيد يا به ايران كمك نظامي نمايد و يا در مدت جنگ، سالي 200 هزار تومان به ايران مساعدت كند. همچنين دولت انگلستان متعهد شد در اختلاف بين ايران و افغانستان بيطرف بماند. ولي اگر امير افغان به هند حمله برد، دولت ايران بايد كه به او اعلان جنگ نمايد.
اين معاهده ننگين كه ايران را زير نفوذ سياسي انگلستان قرار داده، جيمس موريه از طرف دولت انگلستان، و محمد شفيع مازندراني و قائم‌مقام اول و معتمد الدوله نشاط اصفهاني از طرف دولت ايران امضا كردند. براي آنكه خوانندگان به دسايس اجانب آشنا شوند قسمتي از شكايتنامه ميرزا شفيع را عينا نقل مي‌كنيم:
______________________________
(19). عباس اقبال، تاريخ مفصل ايران، ص 772 به بعد.
ص: 491

شكايت از عهدشكني فرانسويان‌

ميرزا شفيع، در نامه‌اي كه به سوماريپا، مترجم سفارت فرانسه در بغداد نوشته، از خلف‌وعده فرانسويان شكايت مي‌كند و پس از مقدمه‌اي مي‌نويسد: «... اينكه خواهش نموده بوديد كه ازين طرف مجددا ابواب اظهار دوستي گشاده شود ... آن عاليشان خود مطلع است كه الي‌حالي ازين قبيل تعارفات ظاهري بسيار اتفاق افتاده و بهيچوجه فايده و ثمري حاصل نشده. مي‌بايد كاري كرد كه مفيد فايده باشد ... مكرر قلمي شده است كه هرگاه پادشاه فلك‌بارگاه فرانسه و رجال آن دولت بهيه مي‌خواهند كه رفع بدنامي خود كرده در عالم محمود و نيكنام باشند اين معني براي آن دولت ميسر نخواهد شد؛ بجز اينكه عهد و ميثاقي كه در خصوص اخراج روسيه با دولت قاهره بسته‌اند، وفا نمايند كه راه عرض و استدعايي براي اين خيرخواه به دست آيد ... خلف عهد و سست‌پيماني شما كه عالمگير شده و از ايلچيان و فرستادگان آن دولت هركه به اين ولايت آمده هزارگونه سخنان دوستانه مسموع گرديده و يكي از قوه به فعل نيامده؛ يكي مذكور ساخته كه ايمپراتور اعظم، از راه دريا، هزار تفنگ فرستاده؛ يكي نويد داده كه پنجاه عراده توپ مي‌آورند؛ يكي دگر گفته كه پادشاه محض خاطر شما با روسيه مصالحه كرده، ايلچي فرستاده كه روسيه را بيرون نمايند. ما هم به همين هوس، موسي لاژار را تدارك كلي نموده نزد گدويچ، سردار روسيه، فرستاديم. بعد از ورود آنجا به سردار و كار- گزاران اين دولت تكليف و اهتمام مي‌نمود كه شما قلاع را خالي كرده به روسيه واگذاريد تا من بناي متاركه ميان شما بگذارم. اينهمه معلم و مهندس كه از آن دولت در آنجا بودند، با آنكه كمال محبت و نوازش درباره ايشان به‌عمل آمده ... همينكه بناي دعوا و جنگ با روسيه شده يكجا خود را كنار كشيده نزديك نيامدند. عسكرخان را با پنجاه هزار تومان تحفه و هدايا روانه پاريس فرمودند؛ سه چهار سال او را در آنجا نگاه داشته با ده هزار تومان قرض روانه ساختند؛ به خلاف اين طرف كه ايلچيان را با تدارك به هر نوع كه دلخواهي ايشان بود روانه كردند ... چرا بايد رجال آن دولت جاويد ... ننگ بدعهدي و سست‌پيماني را كه از همه عيوب بدتر است بر خود پسنديده، چشم از پاس عهد و نگاهداري پيمان بپوشند ... آنچه اظهار و قلمي شد محض دوستي و خيرخواهي بود. چنانچه آن عاليشان صلاح داند، همين نوشته را انفاذ پاريس، نزد امناي دولت بهيه فرانسه نمايد. پيوسته مترصد اخبارات و مرجوعات مي‌باشد ...» «20»

نامه لابلانش فرانسوي به ميرزا شفيع‌

در نامه مورخه رجب المرجب 1222 مطابق 8 ماه سپتامبر 1807 ميلادي، لابلانش علت اصلي پيروزي روسها را خلف وعده و سست- عهدي اولياي دولت ايران مي‌داند و مي‌نويسد: «... عالي‌حضرت سلطاني مجددا فرموده بودند كه به امداد عسكر شاهزاده اعظم اكرم، خزينه و زنبوركخانه و اسباب قتال و دسته‌دسته جنگيان كارآزموده را به صوب آذربايجان روانه فرموديم. پس از اين، بارها وعده مكرر نموده بودند كه من بعد خودداري در جنگ نخواهد شد؛ و باز در
______________________________
(20). يكصدوپنجاه سند تاريخي از جلايريان تا پهلوي، به اهتمام سرهنگ جهانگير قائم‌مقامي، ص 155 به بعد.
ص: 492
تاريخ 3 شهر جمادي الثاني در چمن سلطانيه بدين داعي، شاه فرمودند كه اختيار تام به دست مالك رقاب شاهزاده عباس ميرزا تسليم فرموديم؛ و الحال از رودخانه آراس به تسخير بلاد قره‌داغ خواهد گذشت و قشون ركابي و جنود آذربايجان را الي دلو و حوت مرخص نفرموده بايد كه در مقابله اروس بمانند ... اما تير اميدي كه بنابر يمن و ايمان و عهد و پيمان فيما بين ... حاصل نموديم، تا حال باطل و بيهوده انداخته به هدف كامراني نرسيدند ... و وعده‌هايي كه بارها شنيديم بيمعني و بي‌اساس گرديدند ... انديشه و مظنه اعليحضرت ناپولهون كدام مي‌باشد چون شنود كه در حين جان‌نثاري خود، و در زمان چندين خونفشاني دليران عساكر فرانسيه، بواسطه فتحعليشاه، دولت ايران فرصت را غنيمت نمي‌شمارد و گروه قليل را كه بيقوت و بيقرار مانده پناهي ندارند، تا امروز دور از نفوذ ممالك خويش ندواند ... متوقع آنكه آن‌جناب، همين رقيمه را به‌نظر همايون ظل اللهي رسانيده آنچه كه عالي‌حضرت پادشاهي بفرمايند به كاتب حروف اعلام نمايد.» «21»

دوره اول جنگهاي ايران با روسيه‌

پس از جلوس فتحعليشاه، هراكليوس، پادشاه پير گرجستان، درگذشت و فرزند او گرگين خان به زمامداري رسيد. وي مصلحت خود را در اين ديد كه يكباره سلطنت گرجستان را به امپراتور روس واگذارد و از اطاعت ايران سر باز زند؛ ولي عده‌اي از اشراف گرجستان و برادران گرگين به اين امر راضي نبودند و از فتحعليشاه استمداد جستند. در همين ايام، در اثر شورشي كه در قراباغ به وقوع پيوست، لازارف «22» از طرف روسيه مأمور سركوبي گرديد و گرجستان را متصرف شد. اين جريانات زمامداران حكومت ايران را متوجه ضعف قشون ايران نمود، و بر آن شدند كه از لحاظ اسلحه و مهمات و سازمانهاي جنگي، ارتش ايران را به صورت كشورهاي اروپايي درآورند.
عباس ميرزا و وزير باكفايت او، قائم‌مقام ثاني، بيش از ديگران براي اصلاح ارتش ايران سعي و كوشش كردند و در اين راه از روسها و فرانسويها و انگليسيها ياري جستند، و در سايه اين تلاشها ارتش ايران في الجمله سر و صورتي يافت و راه و رسم جنگي اروپاييان به ايران راه يافت.
پس از آنكه مدتي از تصرف گرجستان توسط لازارف، گذشت، سيسيانف «23» بدون اعلان جنگ به ايروان حمله كرد و جنگ اول بين عباس ميرزا و روسها در نزديكي اچميازين (اوچ كليسا) روي داد؛ ولي در آغاز جنگ، پيشرفتي نصيب ارتش ايران نشد. اما پس از آنكه فتحعليشاه به كمك وليعهد آمد روسها شكست خوردند و ايروان از محاصره درآمد (1219 ه.).
روسها پس از آنكه در اين مرحله شكست خوردند از طرف بندر انزلي (پهلوي) به رشت حمله بردند و از اين حمله نيز نتيجه‌اي به دست نياوردند و ناچار به باكو عقب نشستند.
جنگهاي محلي بين ايران و روسيه از 1219 تا سال 1227 بين ايران و روسيه ادامه داشت و ايرانيان همواره به مساعدت انگليسيها اميدوار بودند؛ ولي ديري نگذشت كه بين روسها و انگليسيها در جهانخواري سازشي روي داد و افسران انگليسي برخلاف پيمانهايي
______________________________
(21). همان، ص 162 به بعد.
(22)Lazaroff
(23)Sissianoff
ص: 493
كه بسته بودند، ارتش ايران را ترك گفتند و فقط عده‌اي از آنها به‌طور داوطلب در ارتش ايران باقي ماندند. در چنين شرايطي جنگ اصلاندور در كنار نهر ارس به وقوع پيوست؛ و در نتيجه اختلافي كه در فرماندهي و نقشه جنگي بين عباس ميرزا و افسران انگليسي روي داد، ارتش ايران به سختي شكست خورد. فتحعليشاه ناچار تقاضاي صلح كرد و سفير انگليس واسطه صلح گرديد. در سال 1227 ه. دوره اول جنگهاي ايران و روسيه پايان يافت و در قريه گلستان عهدنامه شوم گلستان منعقد گرديد و بموجب آن، نه‌تنها گرجستان بلكه دربند و باكو و شيروان و شكي و گنجه و قراباغ و قسمتي از طالش از دست ايرانيان خارج شد؛ و ايران از حق كشتيراني در بحر خزر محروم گرديد. و در مقابل اينهمه تجاوزات، دولت روسيه تعهد كرد كه عباس ميرزا را پس از فتحعليشاه به سلطنت ايران برساند.
پس از اين شكست، ياغيان و گردنكشان خراسان سربلند كردند؛ امير بخارا و خان خيوه ياغي شدند. پس از آنكه مساعي محمد ولي ميرزا، حكمران خراسان، در قلع و قمع شورشيان به نتيجه نرسيد، فتحعليشاه پسر ديگر خود، شجاع السلطنه، را به خراسان فرستاد و او پس از پايان دادن به شورش آن سامان، به حكومت خراسان برگزيده شد. شجاع السلطنه در سال 1222 ه. به تجاوزات فيروز ميرزا، حكمران هرات، پايان داد و در سال 1234 ه.
پس از محاصره هرات، وي را بر آن داشت كه به نام فتحعليشاه خطبه بخواند و از اطاعت پادشاه سر باز نزند.
عثمانيها نيز از ضعف حكومت ايران سوء استفاده كردند و در مناطق سرحدي به تجاوزاتي دست زدند؛ ولي از قشون ايران شكست خوردند. تركها بار ديگر به آذربايجان حمله كردند و بالاخره در سال 1237 ه. عباس ميرزا به آنها شكست سختي داد و بموجب عهدنامه‌اي كه در 1237 در ارزنة الروم بين دولتين منعقد گرديد، عثمانيها متعهد شدند كه دست از تجاوز بردارند.

تجديد جنگهاي ايران با روسيه‌

بعد از انعقاد معاهده گلستان، در سال 1231 يرمولوف «24» به عنوان سفارت به ايران آمد و تقاضاهاي نارواي جديدي تسليم كرد؛ از جمله از ايران خواست كه با روسيه متحد شود تا به اتفاق، عليه عثماني به جنگ برخيزند؛ و همچنين اجازه خواست كه نيروي نظامي روسيه از طريق استراباد و خراسان به خيوه حمله‌ور شوند و دولت روسيه در رشت نماينده سياسي داشته باشد. چون سفير مزبور سخني از استرداد بلاد از دست رفته ايران به ميان نياورد، دولت ايران از قبول تقاضاهاي او سر باز زد. دولت روسيه در سال 1245 ه. بار ديگر به تجاوزات سرحدي در حدود قفقاز دست زد. مسلمانان آن حدود ناراحت شدند، در نتيجه علما مردم را به جهاد دعوت كردند؛ و فتحعليشاه راحت‌طلب در نتيجه اين جريانات، ناچار به جنگ گرديد و عباس ميرزا مأمور مقابله با روسها شد و در ظرف يك ماه بسياري از بلاد از دست رفته، نظير شيروان و شكي و طالش و گنجه بار ديگر به تصرف قشون ايران درآمد. روسها چون وضع را چنين ديدند، پاسكيويچ «25»
______________________________
(24)Yermolov
(25)Paskievitch
ص: 494
سردار كل خود را با عده زيادي قشون به جنگ ايران فرستادند. عباس ميرزا در اين مرحله نيز مانند جنگ اصلاندوز بجاي پايداري عقب‌نشيني كرد. پس از اين شكست، عباس ميرزا براي مقابله با روسها از فتحعليشاه لئيم، استمداد جست ولي شاه پولپرست از كمك به وليعهد سر باز زد. پاسكيويچ از آشفتگي اوضاع سياسي ايران استفاده كرده به تجاوز به آذربايجان ادامه داد. عباس ميرزا به مقابله دشمن برخاست و يك بار ديگر در حوالي اچميازين روسها را شكست داد؛ ولي دربار از كمك به او خودداري كرد. روسها موقع را مغتنم شمردند و تبريز و ايروان را به تصرف خود درآوردند و پاسكيويچ آهنگ تصرف تهران نمود. در چنين شرايطي عباس ميرزا، وليعهد نگونبخت ايران، ناچار به ملاقات سردار روسي رفت و عهدنامه شوم و ننگين ديگري در قريه تركمانچاي منعقد گرديد و برحسب آن، ايران غير از ولايات از كف رفته، ايروان و نخجوان را با ده كرور پول به عنوان خسارت، به دولت متجاوز روسيه تسليم نمود.
و به اين ترتيب، سرحد امروزي بين دولتين برقرار گرديد. روسها علاوه بر آنچه گذشت، حق قضاوت قنسولي (كاپيتولاسيون) را براي اتباع خود تحصيل كردند.
«ديگر از وقايع ناگوار اين ايام، آمدن گري بايدف «26» به عنوان سفارت به ايران است.
اين مرد نويسنده كه با سياست آشنايي نداشت پس از ورود به تهران بناي بدرفتاري را با مردم و مأمورين دولت گذاشت و خواست كه دو نفر زن تازه‌مسلمان را از خانه آصف الدوله بيرون بكشد. در نتيجه اين اقدام، سر و صداي مردم بلند شد، روحانيان زبان به اعتراض گشودند و بازارها تعطيل شد و در منازعه‌اي كه نزديك سفارت اتفاق افتاد، گري بايدف كشته شد.
شاه از اين جريان سخت نگران گرديد و براي اينكه بار ديگر آتش جنگ روشن نشود، خسرو ميرزا، پسر وليعهد، را به پايتخت روسيه فرستاد. دولت روسيه چون به اعمال خلاف رويه نماينده خود پي‌برد، معذرت‌خواهي حكومت تهران را پذيرفت و مشكل مرتفع گرديد» «27»
چون نامه حكومت ايران به نيكلاي اول، تزار روسيه، خالي از ارزش سياسي نيست، عينا نقل مي‌كنيم. در اين نامه، پس از مقدمه‌اي چنين آمده است: «خداي عالم كه به هر راز نهاني عالم است، گواهي دارد كه اين اخلاصمند از درون دل راضي بر آن بود كه خود با تمامي اخوان و اخلاف در امثال اين فتنه و بلا به اتلاف برسد و بدنامي چنين، براي اين دولت نماند. و همچنين همگي اولياي دولت و اعيان و معارف اين مملكت امروز از اين واقعه هايله در عزا و ماتمند؛ و شاهنشاه والاجاه ممالك ايران در معرض هزار انديشه و غم مي‌باشد ... اهل ايران، صغير و كبير، و عالي و داني، بالتمام تلخي خصومت و شيريني محبت آن دولت را چندبار چشيده و آزموده‌اند. ممكن نبود كه خوشي را به ناخوشي عوض و امنيت را به انقلاب مبدل نمايند. به ذات پاك خداي جهان و تاج‌وتخت ميمون پادشاهان سوگند كه اين كار زشت و كردار بد بجز فتنه جهال و شورش عوام هيچ مأخذ و منشأ نداشته ...» «28»
______________________________
(26)Gribaiedev
(27). محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، ص 305 (به اختصار).
(28). نگاه كنيد به: تاريخ ايران، دوره قاجاريه، پيشين، ص 227 به بعد.
ص: 495
پس از پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روسيه، بار ديگر در خراسان و ديگر نقاط اغتشاشات و انقلاباتي برپا شد و عباس ميرزا مأمور قلع و قمع ياغيان گرديد. پس از مراجعت عباس ميرزا از خراسان، محمد ميرزا، پسرش، به حكومت خراسان برگزيده شد. در اين ايام، روسها در دربار تهران نفوذي فراوان داشتند و براي اجراي نقشه‌هاي سياسي خود، فتحعليشاه را به تسخير هرات برانگيختند. شاه نيز با اين پيشنهاد موافقت كرد و محمد ميرزا به محاصره اين شهر پرداخت. ولي پيش از آنكه در اين كار توفيقي حاصل كند، خبر مرگ وليعهد را شنيد ناچار محاصره را شكست، و به تهران آمد. فتحعليشاه به پاس خدمات عباس ميرزا، وي را به وليعهدي خود برگزيد و يك سال بعد فتحعليشاه پس از 37 سال سلطنت در سن 68 سالگي درگذشت و محمد ميرزا به پادشاهي رسيد. «29»

مقايسه كشورداري آقا محمد خان با فتحعليشاه‌

آقا محمد خان از بركت كفايت و كارداني و جرأت و جسارت شخصي، توانست در يك دوره بحراني و پرآشوب، تاج‌وتخت ايران را به كف آورد. ملكم مي‌گويد: آقا محمد خان مردي قدرت‌طلب، لئيم و انتقامجو بود. وي براي اجراي نقشه‌هاي خود قبيله قاجار را متحد ساخت و گناهان سران قبيله را بخشود و آنان را، براي اجراي نقشه خود، آماده ساخت. وي با سربازان خود به عدالت رفتار مي‌كرد ولي با ديگر مردم ظلم و ستمگري مي‌نمود. فتحعليشاه در مقايسه با آقا محمد خان مردي عشرت‌طلب و نالايق بود، از هنر جنگجويي نصيبي نداشت، با اين حال:
در تمام دوره سلطنت خود پيوسته در حركت و سرگرم كشمكش با مدعيان خصوصي و دشمنان خارجي بود. و با اينكه طبعا به جنگجويي ميل نداشت و عيش و عشرت را بر اين حال ترجيح مي‌داد، اوضاع زمان او را به جنگ مجبور مي‌كرد، ليكن شاه خود كمتر به ميدان جنگ حاضر مي‌شد. مخصوصا در جنگهاي با بيگانگان شركت نمي‌جست و يك‌بار هم كه براي تشويق سپاه به جهاد با روسها به آذربايجان آمد، همينكه خبر شكستهاي لشكريان وليعهد را شنيد، به سلطانيه برگشت.
بيشتر پيشرفتهايي كه در كارها نصيب فتحعليشاه شد از بركت وجود پسران باكفايت و سرداران لايق اوست؛ و همين جماعتند كه در مدت 37 سال پادشاهي فتحعليشاه، مدعيان عديده سلطنت را از ميان برداشتند و با وجود سياستهاي دشمنانه خارجيان و تعرضات ايشان باز ايران را در تحت يك امر و حكومت حفظ كردند.
اشتهار مخصوص فتحعليشاه در داخل و خارج، به علت عياشي شخصي و پولپرستي او و كثرت اولاد و زوجات، و وضع دربار، و پاره‌اي حركات ساده‌لوحانه اوست. اين پادشاه در مدت عمر، قريب دو هزار فرزند از پسر و دختر و نواده پيدا كرد و در موقع مرگ از او 57 پسر و 46 دختر و 296 نوه پسري و 292 نوه دختري و 156 متعلقه كه از او فرزند داشته‌اند، باقي مانده بود. فتحعليشاه به
______________________________
(29). همان، ص 236 به بعد.
ص: 496
شعرگويي نيز مي‌پرداخته و «خاقان» تخلص مي‌كرده است. «30»
اين پادشاه خوشگذران، مثل سلف خود، شقي و بيرحم نبود؛ ولي در آزمندي و مالدوستي دست كمي از آقا محمد خان نداشت، با وجود اين، مانند خواجه تاجدار، براي كسب مال به هر پستي تن نمي‌داد. غرض آقا محمد خان در لشكركشي به خراسان تنها تسخير اين خطه نبود بلكه او مي‌خواست به كليه جواهرات نادري دست يابد، و چون شاهرخ از تسليم آنها خودداري كرد او را هر روز به نوعي شكنجه نمود و سرانجام دستور داد تا سرب گداخته بر سر او ريختند و اين شهريار ضعيف را در سن 63 سالگي زاركش كردند. ملكم مي‌نويسد:
«او يك مرتبه از يك دهقاني كه امر به قطع گوش او داده بود، شنيد كه به مير غضب مي‌گفت كه اگر فقط سر گوش او را ببرد، چند عدد پول نقره به او خواهد داد؛ ولي مقصر بسيار متعجب شد وقتي كه شاه به او اطلاع داد كه اگر آن پول را دو برابر كند و به اعليحضرت بدهد، گوش او كاملا سالم خواهد ماند.» «31» فتحعليشاه كه لئامت را از عموي خود به ارث برده بود و مردي جاهل و بيتدبير بود، در دوره جنگهاي ايران و روس، هيچگاه به تقاضاهاي وليعهد خود، داير به ارسال پول و اسلحه و مهمات، وقعي ننهاد و همين سياست نابخردانه او به شكست قطعي ايرانيان از روسها كمك فراوان كرد. شاه مردي خيالباف و غيرمنطقي بود؛ بجاي آنكه براي مقابله با دشمنان مقتدر خود، مردم را، به كمك فرهنگ جديد، با علوم و فنون جديد مجهز كند، و ارتش ايران را با سلاحهاي تازه، آماده نبرد سازد، براي مرعوب كردن دشمنان «لباس غضب» مي‌پوشيد، و گمان مي‌كرد با اين اقدامات، روسها بر خود خواهند لرزيد و از خاك ايران عقب‌نشيني خواهند كرد. راولينسون كه براي تعليمات نظامي به ايران آمده بود در توصيف ارتش ايران مي‌نويسد: «ارتش ايران در پرداخت حقوق، ملبوس، غذا، وسايل نقليه، تجهيزات، مباشرت و ترفيعات و فرماندهي و خلاصه در تمام شؤون، فاقد اصول و نظم و ترتيب بوده است ...» «32» فتحعليشاه به اين مسائل اساسي توجه نمي‌كرد و به تذكرات خيرخواهان وقعي نمي‌نهاد. به قول سايكس: «او توده كردن جواهرات و طلاآلات را به صرف پول در دفاع ملي ترجيح مي‌داد؛ و بدينجهت اقداماتي كه براي تجهيز و جمع‌آوري يك ارتش جديد نمود، كافي نبود.» «33»
سايكس در جاي ديگر مي‌نويسد: «وقتي قشون روسها از مرز ايران عبور نمود، نجبا و افسران با علاقه‌مندي زياد منتظر شدند ببينند چه اقداماتي بايد بكنند. شاه در حالي‌كه لباس سرخ يعني (لباس غضب) پوشيده بود، ظاهر شد. اشراف گمان كردند شاه فرمان مرگ كسي را صادر خواهد كرد؛ چه رسم بود كه در چنين موقعي شاه اين لباس را بر تن مي‌كرد ...
اعليحضرت بطرز جدي اظهار كرد كه روسهاي بدبخت به خاك مقدس ايران تجاوز نموده‌اند.
اگر ما سوارنظام گارد شخصي خود را براي حمله به آنها بفرستيم چه پيش خواهد آمد؟
در جواب عرض كردند، قربان! آنها ممكن است روسها را تا دروازه مسكو عقب برانند. شاه
______________________________
(30). تاريخ مفصل ايران، پيشين، ص 808.
(31). تاريخ ايران، (سايكس)، ج 2، ص 429.
(32). همان، ص 453.
(33). همان، ص 461.
ص: 497
دوباره پرسيد، اگر ما خودمان برويم، چطور خواهد شد؟ نجبا جوابي ندادند اما خود را با سينه روي زمين انداخته و بر مصيبت و بدبختي كه به روسها در آن موقع وارد خواهد آمد، گريه كردند!
هرچند اين مسأله باوركردني نيست، ولي فتحعليشاه اميدوار بود كه روسها بفهمند كه شاه با لباس غضب بر تخت نشسته و از اين امر وحشت كرده و عقب‌نشيني كنند. ولي برخلاف انتظار شاه، روسهاي متجاوز و جنگجو به اين اعلام خطر شاهانه كمترين توجهي نكردند.
فتحعليشاه خيلي از زيبايي خود مغرور بود، مي‌گويند خالي در زير چانه داشت كه ديده نمي‌شد، ولي او به نقاش دربار اصرار مي‌ورزيد كه آن را بر روي گونه‌اش بكشد.» «34»
يكي از شخصيتهاي سياسي متنفذ دوران قاجاريه حاج ابراهيم كلانتر است. اين مرد، چنانكه ديديم، به لطفعليخان خيانت ورزيد و راه را براي حكومت و فرمانروايي آقا محمد خان هموار كرد. با اين حال چون وي در دستگاه جعفر خان و لطفعليخان زند و آقا محمد خان سالها با قدرت تمام زمامداري كرده بود، آقا محمد خان نسبت به اين مرد، كه او را با لقب «اعتماد الدوله» به وزارت بابا خان وليعهد برگزيده بود، خوشبين نبود، به وليعهد خود گفته بود كه صلاح نيست اعتماد الدوله زنده بماند؛ فتحعليشاه پس از چندي از نفوذ و قدرت او و بستگانش در دستگاه ديواني نگران گرديد و در يك روز معين، دستور داد كه او و عموم بستگانش را دستگير كردند و بعضي از آنها را كشتند و جمعي را كور كردند و خود او را، كه در شاه‌سازي مهارت داشت و در به سلطنت رسانيدن بابا خان نهايت كفايت و كارداني را به خرج داده بود، كور كردند و زبانش را بريدند و با اين حال زار او را به قزوين فرستادند تا در آنجا جان سپرد.
پس از پايان كار اعتماد الدوله، شاه، ميرزا محمد شفيع مازندراني را كه از مستوفيان دربار بود، به صدارت خود برگزيد.
واتسن، ضمن توصيف جريان قتل فجيع اعتماد الدوله و خاندان او مي‌نويسد:
«حكومت نصف ايران در دست فرزندان يا منسوبان او بود و امكان داشت كه با اشاره حاجي بر ضد شاه سر به شورش بردارند.» «35»

فساد دربار و دولت‌

«در دوره سلطنت فتحعليشاه، به واسطه مخارج گزاف حرمسرا و عياشي درباريان و شاهزادگان قاجار، مخارج دربار و دولت افزايش يافت. بودجه و درآمد مملكت صرف زنان حرمسراها، «وظيفه دعاگويان» و مقرري چاكران درباري مي‌گرديد. در همين ايام بود كه سرجان ملكم، سر گور اوزلي، سر هارد فورد جونس، استادان لژهاي فراماسوني انگلستان به اتفاق ساير نمايندگان سياسي آن كشور با كيسه‌هاي زر و ليره‌هاي چشم خيره‌كن به سوي دربار ايران هجوم آوردند.
شاه قاجار كه در زير فشار كسر بودجه و مخارج سرسام‌آور حرمسراي خويش عاجز
______________________________
(34). همان، ص 472.
(35). تاريخ ايران، دوره قاجاريه، پيشين، ص 126.
ص: 498
مانده بود، مجبور شد، بتدريج، كسري درآمد عمومي مملكت را با گرفتن رشوه، به عناوين مختلف از قبيل تقديمي، پيشكشي، مداخل، سيورسات، عايدي و غيره، تأمين نمايد و روز به روز دامنه اين نوع درآمدها را توسعه دهد.
پيشكشي، تقديمي و مداخل كه در ابتدا ظاهرا فقط براي احترام و قدرشناسي كوچكتر از بزرگتر بود، رفته‌رفته حكم رشوه را پيدا كرد. و چون پادشاه قاجار خود رشوه مي‌گرفت به مصداق «الناس علي دين ملوكهم» خود سرمشقي براي رشوه‌گيري وزرا و مأمورين دولت نيز شد؛ و گرفتن رشوه و مقرري از انگليسيها براي اولين بار توسط ميرزا ابو الحسن شيرازي، فراماسون راسخ العقيده به صورت مستمري، درآمد و بعدها به نام «مقرري خانوادگي» تغيير عنوان داد. بطوري‌كه فرزند ميرزا ابو الحسن پس از مرگ پدرش از دولت انگليس تقاضا كرد رشوه‌اي را كه به پدرش مي‌دادند، به او هم بدهند ولي اربابان حاضر نشدند.» «36»
جان ويليام كي نويسنده انگليسي ... مي‌نويسد: «ملكم مأموريت داشت از دو طريق با دادن رشوه و كمك به ايران، وارد مذاكره شود؛ اول اينكه سالي سيصد يا چهار صد هزار روپيه براي مدت سه سال به دولت ايران بدهد؛ دوم با دادن رشوه به شاه و وزرا، آنها را با خود همراه گرداند. ملكم راه دوم را پيش گرفت و به مقصود خويش نايل آمد.» «37» هر اشكالي كه بود به وسيله ليره و طلاي انگليسي بطور معجزه‌آسايي حل مي‌شد «... بايد قبول كرد كه سر هارد فورد جونس از اين راه موفقيتهاي قابل ملاحظه‌اي به دست آورد ... اگر قرار بود يكي از عمال دولت فرانسه از ايران اخراج شود، دولت قيمت اخراج او را درست مانند قيمت يك اسب تعيين مي‌كرد. ايران مملكتي است كه در آن، بدون صرف پول زياد، نمي‌توان يك قدم برداشت.» «38»
واتسن مي‌نويسد: «بطور كلي، مداخل عبارت از درآمدي است كه به صورت نقدي براي كمبود مخارج به هر صورت و عنوان، حتي به زور و جبر دريافت مي‌گردد! در ايران اگر دو طرف معامله يعني دهنده و گيرنده، رئيس و مرئوس و يا دو نماينده براي انجام معامله‌اي حاضر باشند، باز ممكن نيست معامله‌اي بدون دخالت يك واسطه انجام گيرد. البته ممكن است گفته شود كه طبيعت بشر در همه‌جا يكسان است ... ولي در هيچ كشوري مانند ايران اين اين امر تا به اين حد، علني و بدون خجالت عمومي نيست.» «39»

قراردادهاي ننگين‌

«... همينكه خطر حمله ناپلئون به هندوستان علني شد، انگليسيها با دادن رشوه و خدعه و نيرنگ در سالهاي 1800 تا 1812 م.
چند معاهده با دولت ايران منعقد كردند. رجال نادان و پولپرست و خيانتكار دربار قاجار در اين قراردادها متعهد شدند كه «... هر عهد و شرطي را كه با هريك از دولتهاي فرنگ بسته‌اند باطل و ساقط سازند و لشكر ساير طوايف فرنگستان را از حدود
______________________________
(36). ابراهيم تيموري، عصر بيخبري، ص 23 به بعد؛ و بايگاني عمومي انگليس، سند 142F .os )به نقل از:
اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلستان، گردآوري حسن معاصر).
(37). همان، ص 25.
(38). تاريخ ايران، دوره قاجاريه، پيشين، ص 19.
(39). همان، ص 19.
ص: 499
متعلقه به خاك ايران راه عبور به طرف هندوستان و به سمت بنادر هند ندهند.» «40»
فتحعليشاه، چنانكه تاريخ زندگي او نشان مي‌دهد، مردي بود كه همواره از حقيقت فرار مي‌كرد و حاضر به درك واقعيات زمان نبود. او غالبا آلت دست سياستمداران خارجي بود و طلا و رشوه چشم عقل او را كور مي‌كرد؛ چنانكه سر جان ملكم او را با هديه و تعارف فريفت و به اجراي مقاصد سياسي خود وادار كرد. اگر فتحعليشاه و اطرافيان او فهم سياسي و نظامي داشتند عهدنامه‌هاي ننگين ايران و روس به امضا نمي‌رسيد و وقايع افغانستان و جنگ هرات بعدا رخ نمي‌داد. نه‌تنها فتحعليشاه بلكه وزرا و درباريان او نيز همواره منافع شخصي را بر مصالح ملي و اجتماعي ايران مرجح مي‌شمردند «... متجاوز از 25 سال ميرزا ابو الحسن خان شيرازي وزير امور خارجه ايران، سالي يكهزار و پانصد تومان مقرري از انگليسيها داشت.
ساير وزرا و درباريان هم شايد مقرري و پيشكشي داشته‌اند ولي چيزي در اين خصوص در جايي ضبط نشده است ...» «41»

تلاش عباس ميرزا

سرهنگ دروويل، كه در عهد فتحعليشاه به ايران آمده بود، مي‌نويسد:
من يك بار شاهد شرفيابي سي تن از پسران فتحعليشاه بودم. شاه بدون توجه به اين مطلب كه آرايش و پيرايش شاهزادگان تقليد ناقصي از آرايش و پيرايش خود اوست، رو به آنها كرد و گفت از اينهمه خودآرايي شرم نداريد؟ به برادر خود عباس بنگريد. لباس هيچ‌يك از غلامان من بدتر از لباس او نيست، شما هردم براي گرفتن جواهرات و لباسهاي فاخر ناراحتم مي‌كنيد، در صورتي كه عباس هرگز چيزي براي شخص خود نمي‌خواهد؛ تنها چيزي كه به اصرار از من مطالبه مي‌كند ارسال تفنگ و توپ و باروت و سرب است. «42»
در جاي ديگر از سفرنامه دروويل مي‌خوانيم كه:
عباس ميرزا به اين نتيجه رسيد كه تئوري بدون عمل، پوچ و بيفايده است؛ از اينرو شخصا به تيراندازي با تفنگ و اجراي مواد نظامنامه پياده‌نظام ارتش فرانسه پرداخت و به كمك افسران وابسته به سفارت فرانسه، قريب دو سال از وقت خود را صرف مطالعه و مانور پياده‌نظام و توپخانه نمود. عباس ميرزا حتي از بررسي در جزئيات ساختمان سربازخانه‌ها وزرادخانه‌ها و كارگاههاي اسلحه‌سازي و باروت‌كوبي و توپ‌ريزي كه به دست افسران فرانسوي بنا شد غافل نمي‌ماند. «43»

سلطنت محمد شاه‌

اشاره

در ميان شاهزادگان قاجار عباس ميرزا از لحاظ ارزش نظامي فردي ممتاز است و به احتمال قوي اگر فتحعليشاه به تقاضاي مكرر او در ارسال پول و اسلحه توجه مي‌كرد، ممكن بود در جنگ با دشمنان ايران پيروزيهايي كسب كند.
در هرحال، تلاشها و مساعي اين مرد حتي بر فتحعليشاه پوشيده نماند و چون از مرگ اين
______________________________
(40). همان، ص 19.
(41). تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس، پيشين، ص 338.
(42). دروويل، سفرنامه دروويل، ترجمه جواد محيي، ص 165.
(43). همان، ص 176.
ص: 500
شاهزاده مبارز آگهي يافت به پاس خدمات وي فرزندش محمد ميرزا را به وليعهدي برگزيد.
همينكه خبر فوت فتحعليشاه به تبريز رسيد، در ششم رجب 1250، وليعهد به تخت پادشاهي جلوس كرد و با كمك ميرزا ابو القاسم فراهاني قائم مقام ثاني، و مساعدت سفراي انگليس و روس، شاه از آذربايجان عازم تهران شد. قبل از رسيدن شاه به تهران بعضي از اعمام او نظير فرمانفرما، ظل السلطان، و شجاع السلطنه داعيه سلطنت داشتند ولي همينكه ديدند شاه جوان با سپاهي كه فرماندهي آن با لندزي «44» انگليسي است، به تهران آمده است دير يا زود يكي بعد از ديگري سر تسليم فرود آوردند.
شاه پس از ورود به تهران، قائم‌مقام را به صدارت برگزيد و اين مرد كه از بيكفايتي شاه خبر داشت، با حسن تدبير، مدعيان سلطنت را از ميان برداشت و براي آنكه به وضع مالي مملكت، سر و صورتي بدهد، جلو اسراف و تبذيرهاي درباري را گرفت و با اين اقدامات عده‌اي را به دشمني خود برانگيخت. مخالفان به كمك حاج ميرزا آقاسي، معلم شاه، از غرور و استبداد صدراعظم سخنها گفتند و شاه ضعيف النفس و بيتدبير را بر آن داشتند كه دوست واقعي و خدمتگزار مسلم خود را در صفر 1251 در باغ گلستان به دست دژخيمان خفه كند.
قائم‌مقام ثاني، فرزند ميرزا بزرگ قائم‌مقام اول بود و يكي از دختران فتحعليشاه را كه خواهر تني عباس ميرزا بود، به زني گرفته بود. وي علاوه بر كفايت و كارداني در هنر خوشنويسي و دبيري و انشاء و امور مالي سرآمد رجال عهد قاجار بود. پس از قتل قائم‌مقام، محمد شاه صدارت خود را به حاج ميرزا آقاسي، كه آخوندي ساده‌لوح و بي‌اطلاع بود، سپرد.

شخصيت قائم‌مقام‌

قائم‌مقام در دوران صدارت نه‌تنها جلو سوء استفاده اطرافيان شاه را گرفت، بلكه از ولخرجيهاي محمد شاه نيز جلوگيري مي‌كرد؛ چنانكه:
«وقتي چنان اتفاق افتاد كه شاهنشاه غازي 20 تومان به مردي باغبان عطا فرمود. قائم‌مقام كس فرستاد آن زر را استرداد كردند، و به خدمت پادشاه پيغام داد كه اين عطا در اين مورد وجهي نداشت (نسخه خطي صدر التواريخ).
علاوه بر اين، روزي محمد شاه امر فرمودند كه رقم سيصد تومان وظيفه به اسم جناب ميرزا آقاسي از دفترخانه بگذرد. رقم را نوشتند، به نظر قائم‌مقام كه رسيد مهر آن را برداشت و رقم را پاره كرد و گفت با سيصد تومان كه به ميرزا آقاسي ديوانه مي‌دهيد، مي‌توان سي نفر سرباز گرفت.» «45»
شاه جوان و مستبد، كه از حسن نيت صدراعظم خود غافل بود، بر آن شد كه به حيات اين مرد پايان دهد.

توقيف قائم‌مقام‌

«هزار نفر سرباز را به حفظ او در باغ به كشيك گذاشتند كه مبادا وابستگان و هواداران او بناي فساد را بگذارند و او را برهانند. شاهنشاه غازي فرمود اول قلم و قرطاس را از دست او بگيرند كه اگر خواست عريضه به من بنويسد،
______________________________
(44)Lindsay
(45). رضا قلي ميرزا، سفرنامه رضا قلي ميرزا.
ص: 501
نگذارند كه سحري در بيان و اعجازي در بنان اوست كه اگر خط او را ببينم فريفته عبارت او شوم و او را رها كنم.» (صدر التواريخ).
در باب توقيف قائم‌مقام بايد گفته شود كه وزيرمختار انگليس تلويحا پافشاري بسيار كرده است. او گويد كه من به شاه گفتم: «ترديد نيست كه اكنون تمام طبقات از اينكه از دام قائم‌مقام خلاص شده‌اند، دلشادند ... من به عنوان خيرخواه ايران صميمانه آرزومندم كه ديگر اعليحضرت نگذارند زمام حكومت از دستشان برود ... بلكه امور را به دست مستوفيان و منشياني كه هريك متصدي شعبه‌اي از امور باشند، بسپارند ... اعليحضرت گفت عقيده من نيز همين است و همين شيوه را پيش خواهم گرفت.» «46»
قتل مرداني چون قائم‌مقام و (بعدها) امير كبير (در عهد ناصر الدين شاه) براي ملت ايران ضايعه و بدبختي بزرگي بود. به احتمال قوي، اگر قائم‌مقام اندكي گذشت سياسي نشان مي‌داد و براي 20 توماني كه شاه به باغباني داده و سيصد توماني كه به معلم خود ارزاني داشته است، دل او را نمي‌آزرد و اين شهريار كودك‌منش را يار و مددكار خود مي‌ساخت، مي‌توانست تا حد زيادي از مداخلات اجانب در ايران جلوگيري كند و به كمك همفكران خود و عناصر ترقيخواه و به ياري مستشاران و كارشناسان خارجي، برنامه وسيعي براي بهبود وضع اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي ايران تنظيم نمايد. اگر قائم‌مقام با برخورداري از حمايت شاه، بيست، سي سالي براريكه صدارت مي‌نشست، مسلما وضع ايران دگرگون مي‌شد و زمينه براي رشد فكري و اجتماعي ايران و آماده شدن مردم براي استقبال از حكومت ملي فراهم مي‌گرديد؛ ولي قائم‌مقام براي مبارزه با انحرافات جزئي شاه، ملتي را از فيض وجود خود محروم كرد و شاه را بر آن داشت كه يكي از نالايقترين افراد ملت، يعني حاجي ميرزا آقاسي، را به صدارت برگزيند تا از ناحيه او گزندي به مقام سلطنت نرسد.

مسأله هرات در سال 1253 ه.

چنانكه ديديم، پس از مرگ عباس ميرزا، سپاهيان ايران كه تحت نظر محمد ميرزا و قائم‌مقام ثاني مشغول محاصره هرات بودند، ناچار از محاصره دست كشيدند و با كامران ميرزا صلح كردند. پس از جلوس محمد شاه، كامران ميرزا نه‌تنها برخلاف تعهدات قبلي عمل كرد بلكه به خاك سيستان تجاوز نمود و چند نفر از ايرانيان را كشت. محمد شاه كه در اين موقع تحت نفوذ روسها قرار داشت، به اصرار آن دولت، عازم محاصره هرات گرديد. دولت انگلستان چون متعهد شده بود كه در جنگ ايران و افغانستان بيطرف بماند، در چنين شرايطي ناچار براي حفظ منافع سياسي خود نماينده‌اي نزد دوست محمد خان فرستاد و او را به حمايت از كامران ميرزا ترغيب نمود. محاصره هرات 9 ماه به طول انجاميد و همينكه سقوط شهر نزديك شد، انگليسيها رسما مداخله كردند و سقوط هرات را چون اعلان جنگ به انگلستان جلوه دادند و دولت ايران را به تصرف جزيره خارك تهديد كردند. محمد شاه كه در خود ياراي مقاومت با انگلستان را نمي‌ديد، ناچار بدون حصول نتيجه راه تهران پيش گرفت. انگليسيها از اين وضع استفاده كردند و بتدريج
______________________________
(46). فريدون آدميت، (مقاله)، مجله سخن (به نقل از: آسياي هفت‌سنگ، ص 335).
ص: 502
افغانستان را زير نفوذ سياسي خود قرار دادند.
در سال 1251، آقا خان محلاتي، فرزند شاه خليل اللّه، كه بر جمعي از اسماعيليان در ايران و هندوستان رياست روحاني داشت، در نتيجه سوء سياست حاجي ميرزا آقاسي، راه عصيان پيش گرفت و سرانجام به امر شاه در محلات سكني گزيد. پس از چندي به بهانه زيارت مكه به يزد رفت و به كمك مريدان، سر به شورش برداشت، ولي حاكم يزد، بهاء الدوله به جنگ او شتافت. اين بار نيز چون آقا خان در خود نيروي پايداري نديد، به هندوستان رفت و تحت حمايت انگلستان قرار گرفت. بازماندگان او هنوز در هندوستان رياست فرقه اسماعيليه را به عهده دارند.
در عهد محمد شاه غالبا بين ايران و عثماني، بر سر مسائل سرحدي و بدرفتاري عمال دولت عثماني با زوار و بازرگانان ايراني در خاك عراق، گفتگوهايي جريان داشت و حتي يك بار در سال 1258 ه. والي جديد عراق به بهانه‌اي بي‌اساس، نه هزار تن از شيعيان را كشت. دولت ايران مكرر درصدد جنگ با دولت عثماني برآمد ولي در اثر مداخله سفراي انگلستان و روسيه، قرار شد انجمني در ارزنة الروم، از فرستادگان چهار دولت، تشكيل شود كه به موضوع رسيدگي نمايد. نماينده دولت ايران ميرزا تقي خان فراهاني بود. اين مرد پس از سه سال گفتگو با نمايندگان سياسي سه كشور عثماني، انگلستان و روسيه معاهده‌اي شامل 9 ماده امضا كرد.
بموجب اين معاهده، كه مكمل معاهده نخستين بود،
دولت ايران از دعاوي خود نسبت به سليمانيه و قسمت غربي ولايت زهاب صرفنظر كرد و دولت عثماني نيز حق تصرف ايران را نسبت به بندر محمره و جزيره خضر و ساحل چپ شط العرب و حق كشتيراني اين دولت را در اين قسمت شناخت، و قرار شد كه عثمانيها نسبت به زوار و تجار ايراني رفتار سوء سابق را ترك كنند و طرفين در خاك خود، با رعاياي يكديگر به قواعد بين المللي رفتار نمايند. «47»
در سال 1262 حسن خان سالار، پسر آصف الدوله، سر به طغيان برداشت و مدتها مزاحم دولت بود و سرانجام به همت حشمت الدوله، برادر محمد شاه، شكست خورد و به روسيه پناه برد.

فرقه بابيّه‌

در اوايل سلطنت فتحعليشاه، شيخ احمد احسائي، كه مردي فاضل و فصيح بود، در عتبات به نشر عقايد جديدي پرداخت و از اصول خمسه دين، فقط سه ركن توحيد و نبوت و امامت را معتبر شمرد و عدل و معاد جسماني را منكر شد؛ و گفت عدل جزو صفات ثبوتيه خداست و بايد آن را ركني از اركان دين شمرد؛ و معاد جسماني را نيز منكر شد و گفت، پس از مرگ فقط از انسان ماده لطيفي به جا مي‌ماند؛ بنابراين، در قيامت رستاخيز جسم ممكن نيست. در عوض، احسائي از ركن رابعي سخن گفت، و آن عقيده به يك نفر وكيل يا نايب از ميان شيعيان كامل بود كه بين شيعيان و امام غايب واسطه باشد؛ و شيخ احمد خود را شيعه كامل و واسطه بين امام و اهل تشيع مي‌شمرد.
پس از شيخ احمد، رياست اين فرقه با سيّد كاظم رشتي بود. پس از مرگ او بين دو تن از
______________________________
(47). تاريخ مفصل ايران، پيشين، ص 815.
ص: 503
شاگردان او بر سر جانشيني او رقابت درگرفت كه يكي حاج محمد كريم خان قاجار و ديگري سيد علي محمد شيرازي بود. سيد علي محمد بجاي عنوان شيعه كامل و ركن رابع، خود را باب يعني وسيله ارتباط با امام غايب شمرد؛ و با اين اقدام، مذهب يا فرقه بابيه را بنيان نهاد.
پس از چندي، سيد قدمي فراتر نهاد و گفت من امام غايبم و كتاب خود را به نام بيان نسخ كننده قرآن شمرد. سيد در بوشهر و شيراز عده‌اي مريد پيدا كرد و يك‌چند در اصفهان تحت حمايت منوچهر خان معتمد الدوله زندگي كرد. پس از فوت معتمد الدوله، باب دعوت خود را از سر گرفت. محمد شاه ناچار، دستور داد او را از اصفهان به آذربايجان بردند و در قلعه‌اي زنداني كردند و در عهد ناصر الدين شاه در شعبان 1266، به فتواي علماي تبريز، وي را تير- باران كردند.

مرگ محمد شاه 6 شوال 1264

«با مرگ محمد شاه، دستگاه نيمه استوار دولت در هم فروريخت.
ميراثي كه وي باقي گذاشت خزانه خالي، بيسروساماني دستگاه دولت و آشفتگي سرتاسر كشور بود؛ مگر خطه آذربايجان كه به دست وزير- نظام انتظام داشت. به علاوه ناتواني حكومت، مداخله روس و انگليس را در امور كشور به حداكثر رسانيد. شاه و وزير هردو دستخوش اين مشكلات بودند. محمد شاه نه سلامت عقل داشت و نه مزاجي تندرست؛ به وزيرش ارادت صوفيانه مي‌ورزيد؛ حاجي ميرزا آقاسي در فن حكومت ناشايسته و در عين حال بامبول زن و جاه‌طلب بود. وضع دربار شاه و دولت حاجي و رابطه ميان شاه و صدراعظم را از اين داستان مي‌توان شناخت: در سال 1261 حاجي براي اينكه دشمنان خود را از ميدان سياست طرد كند، شايع كرد كه مخالفان مي‌گويند كه من قصد مسموم كردن شاه را دارم. نامه‌اي به ناصر الدين ميرزا نوشت و تقاضا كرد هيأتي به اين موضوع رسيدگي كنند. هر قدر شاه و نمايندگان سياسي خارجي گفتند چنين تهمتي در كار نيست، در مزاج حاجي مؤثر نيفتاد. ناچار شاه نامه‌اي به وليعهد نوشت و دستور داد آن را براي صدراعظم ارسال دارد.
وليعهد،
اينهمه حرفهاي مزخرف چيست؟ عزرائيل هم نمي‌تواند رشته محبت مرا از حاجي ببرد، به حق پروردگار و به حق پيغمبر اكرم قسم كه او را حقيقتا هزار بار بيشتر از جانم دوست دارم. مردم چه خيال مي‌كنند ... من چكنم؟ خلعت كه قابلي ندارد، از خودش بپرس چه مي‌خواهد؟ اگر لازم است سر و جانم فداي او ...
اين پادشاه ملك كيان بود و آن هم صدراعظمش. چرخ سياست دولت بر اين روال مي‌گرديد تا شاه مرد ...» «48»
سايكس در تاريخ خود از قول راولينسون درباره او مي‌نويسد:
حاجي ميرزا آقاسي كه مدت 13 سال حكمران و فرمانفرماي حقيقي ايران بود، كاملا از سياستمداري و فنون نظامي بيخبر و در عين حال بقدري خودبين و مغرور
______________________________
(48). فريدون آدميت، امير كبير و ايران، ص 193 به بعد (به اختصار).
ص: 504
بود كه حاضر نبود از كسي تعليماتي قبول كند. بعلاوه آنقدر حسود بود كه ممكن نبود شخصي را براي معاونت و همكاري او اختيار نمود. در تكلم، رعايت ادب را نمي‌كرد و در رفتار و كردار، خيلي گستاخ و بيپروا بود. در حركات و عاداتش تنبلي و كاهلي كاملا مشهود بود. وي خزانه كشور را به حدود افلاس و ورشكستگي، و كشور را به مرحله انقلاب سوق داد. مواجب قشوني، معمولا سه تا پنج سال عقب‌افتاده بود و سواره‌نظام عشايري تقريبا از بين رفت.
اين بود كلمات وزين راولينسون كه درباره او گفته است. چنين بود وضع كشور ايران در اواسط قرن نوزدهم. «49»
پس از مرگ محمد شاه، فرزند 16 ساله او، ناصر الدين ميرزا، در تبريز بود و تهران ايام آشفته‌اي را مي‌گذرانيد؛ زيرا مدعيان سلطنت به شورش برخاسته بودند و حاجي ميرزا آقاسي، كه قادر به حفظ نظم نبود، به حضرت عبد العظيم پناه برد و در آنجا بست نشست. در چنين شرايطي ناصر الدين شاه، در پناه حمايت مردي زيرك و كاردان يعني ميرزا تقي خان امير نظام، راه تهران پيش گرفت و به مقام سلطنت رسيد. ناصر الدين شاه قبل از ورود به تهران، ميرزا- تقي خان را با لقب اتابك اعظم به صدارت خود برگزيد.

جلوس ناصر الدين شاه 1264 ه.

اشاره

محمد شاه كه سالها مبتلا به نقرس بود، در شوال 1264، در سن 42 سالگي، درگذشت. اين پادشاه ضعيف النفس در دوران سلطنت چهارده ساله خود، نه‌تنها قدمي در راه سعادت مردم برنداشت بلكه با قتل قائم‌مقام و روي كار آوردن حاجي ميرزا آقاسي به آشفتگي اوضاع افزود. عباس اقبال مي‌نويسد: «محمد شاه پس از آنكه به استعانت و تدبير قائم‌مقام بر اكثر مدعيان فايق آمد و به كرسي سلطنت مستقر گرديد، همان راهي را رفت كه پدرش در قتل اعتماد الدوله حاج ميرزا ابراهيم كلانتر پيش گرفته بود و پسرش در كشتن ميرزا تقي خان امير كبير پيروي نمود؛ به اين معني كه به قتل قائم‌مقام ثاني، مدبّر امور و باني اساس سلطنت خود، دست زد؛ و علت اين امر علاوه بر اصلاحات مالي كه قائم‌مقام به آنها اقدام كرده و برخلاف ميل غالب اعيان درباري بود، شخص قائم‌مقام بود كه تا حدي مغرور و مستبد رأي محسوب مي‌شد و در كارها به رعايت رأي محمد شاه، كه مردي ضعيف النفس و بي‌تدبير بود، اعتنايي نداشت.» «50»

خدمات امير كبير

ميرزا تقي خان، از بركت هوش و استعداد شخصي، توانست در دستگاه عباس ميرزا به خدمت مشغول شود. شهرت او از موقعي شروع شد كه به معيت خسرو ميرزا، براي عذرخواهي از قتل گريبايدوف، راه پطرزبورگ پيش گرفت. علاوه بر اين، وي براي حل اختلافات مرزي بين ايران و عثماني به ارزنة الروم رفت و، به شرحي كه ديديم، به رفع مشكلات توفيق يافت. ميرزا تقي خان پس از آوردن ناصر الدين- شاه به تهران، براي تحكيم موقعيت او به اصلاح خرابيها و سركوبي گردنكشان همت گماشت.
______________________________
(49). تاريخ مفصل ايران، ج 2، ص 487.
(50). همان، پيشين، ص 810.
ص: 505
سالار، پسر الهيار خان آصف الدوله، صدراعظم فتحعليشاه، از اواخر سلطنت محمد شاه، به كمك عده‌اي از متنفذين خراسان، طغيان كرده بود. امير كبير سلطان مراد ميرزاي قاجار را مأمور قلع و قمع سالار نمود؛ و او پس از سه سال كشمكش، سالار را به قتل رسانيد و به اين ترتيب، غائله پايان يافت. در دوره ناصر الدين شاه، به همت و كارداني امير كبير، سران فتنه باب سركوب شدند و شخص باب، به شرحي كه گفتيم، تيرباران شد. پس از كشته شدن سيد بين پيروان او بر سر جانشيني باب، اختلافاتي ظهور كرد و سرانجام بهاء اللّه بر ميرزا يحيي صبح ازل پيروز شد و ازليان در اقليت ماندند.
اكنون با رعايت اختصار، اقدامات مثبتي كه در دوران سه سال و سه ماه زمامداري اميركبير صورت گرفته است، ذكر مي‌كنيم:
«1. در مرحله اول، اميركبير امر داد كه القاب و تعارفات بيمعني را كه منشيان به عادت عهد صفويه و اوايل قاجاريه در مراسلات به كار مي‌بردند حذف كنند؛ حتي در خطاب نسبت به خود او كه صدراعظم بود، به همان لفظ جناب اكتفا نمايند.
2. راه عموم عايدات نامشروع را كه كاركنان دولت به عنوان «مداخل» از اين و آن به عنف، مي‌گرفتند، مسدود و رشوه‌خواري را جدا منع نمود و براي هر مأمور و موظفي بقدر لياقت و كار، مواجبي برقرار ساخت.
3. كمي بعد از رسيدن به تهران، هيأتي را براي تعيين ميزان دخل‌وخرج مملكتي معين نمود و بزودي معلوم شد كه وضع ماليه نه‌چندان خراب است كه به تصور آيد؛ چه با بودن مخارجي گزاف در پيش، خزانه ديناري موجودي نداشت و از همه گذشته، براي رفع غائله خراسان و فتنه سالار و فرستادن لشكر جهت اين كار پول فوري لازم بود.
امير كبير، در راه چاره‌انديشي در قدم اول قلم بر غالب وظايف و مستمريات گزاف ملاها و شاهزادگان و متملقاني كه آنها را، بدون هيچ استحقاقي دريافت مي‌داشتند، كشيد و در اين مرحله، چون خود او رشوه‌خوار نبود به تهديد و تطميع از راه در نمي‌رفت، ملاحظه هيچكس را نكرد و به اين ترتيب، مبلغ عظيمي از مخارج دولت كاست. وصول ماليات را تحت نظمي عادلانه درآورد، و تجارت داخلي و خارجي را در سايه امنيتي كه پيش آمده بود و حمايتي كه از بازرگانان مي‌كرد، رونقي كلي داد. صنايع داخلي را تشويق كرد و صنعتكاران را به تقليد مصنوعات خارجي واداشت: عده‌اي را براي آموختن حرف و صنايع به فرنگستان فرستاد و در بسط زراعت و آبادي كشور، مساعي بسيار به خرج داد و در نتيجه، نه تنها ميزان دخل‌وخرج تعديل يافت بلكه موقعي كه امير كبير از كار افتاد، مبلغي نيز خزانه دولتي ذخيره داشت.
4. امير كبير براي تربيت و بيدار كردن مردم، علاوه بر فرستادن عده‌اي شاگرد به فرنگستان و استخدام معلمين و استادان اروپايي، به نشر روزنامه و ترجمه كتب و تأسيس مدرسه عالي، در تهران اقدام كرد، و بنياد مدرسه دار الفنون را، براي تعليم طب و فنون نظامي والسنه خارجه ريخت، ليكن افتتاح اين مدرسه، اندكي بعد از عزل امير كبير صورت گرفت.
امير كبير براي تأسيس دار الفنون، امر به ساختن مدرسه‌اي مناسب اين كار داد و
ص: 506
از اتريش عده‌اي معلم و مستشار خواسته بود. اتمام بناي مدرسه و رسيدن معلمين خارجي قريب سه ماه بعد از بركنار شدن او صورت گرفت و دار الفنون رسما در پنجم ربيع الاول 1268 افتتاح شد، و ابتدا قريب يكصد تن از شاهزادگان و اعيان و رجال دولت را با لباسي مخصوص به شاگردي آنجا و تحصيل فنون پياده و سوار و توپخانه و مهندسي و شعب طب و السنه خارجي گماشتند.
5. در موقع رسيدن امير به تهران، سپاه منظم ايران، اگرچه اسما چهار هزار نفر بود، ليكن عده موجود از سيصد تن تجاوز نمي‌كرد. امير كه خود سپهسالار كل سپاه ايران يعني امير نظام بود و در ايام عباس ميرزا در آذربايجان كاملا به فنون عسكري آشنايي يافته بود، بسرعت به اصلاح امر سپاه توجه كرد، لشكرياني منظم و موظف به دستياري معلمين فرنگي درست نمود و به مدد آنها بر شورشيان ولايات غالب شد. بعلاوه، ساختن تفنگ و بعضي ديگر از آلات حربي و لوازم لشكريان را در ايران معمول كرد و استادان ايراني را با دادن مساعده و تشويق به تقليد كارهاي اروپايي در اين زمينه واداشت.
6. قبل از صدارت امير كبير، مخصوصا بعد از تحميل معاهده تركمانچاي بر ايران، سفراي روس و انگليس به هر نحو مي‌خواستند، در امور داخلي كشور مداخله مي‌كردند و در حقيقت، شاه و وزرا گاهي آلت اجراي مقاصد يكي، و زماني بازيچه دست ديگري بودند.
امير كبير جدا نفوذ سفراي روس و انگليس را در تهران محدود نمود و گفت كه مداخله خارجيان در امور داخلي، تا حدي معقول و مجاز است كه به شرافت و مناعت ملي صدمه وارد نياورد. چنانكه در موقع حركت ناصر الدين شاه از تبريز اجازه نداد كه كنسول انگليس در آن شهر، حمايت ارامنه آنجا را به عهده بگيرد؛ چه اين كار را از وظايف دولت ايران مي‌دانست. و هنگام فتنه سالار و محاصره مشهد، موقعي كه سفراي روس و انگليس براي صلح بين ايران و شورشيان مشهد تقاضاي وساطت كردند، امير صريحا جواب داد كه مردم مشهد ترجيح مي‌دهند كه بيست هزار تن از ايشان كشته شوند تا آنكه شهر ايشان بتوسط خارجيان به تصرف شاه درآيد.
7. امير كبير، براي زيبايي تهران و رفاه حال اهالي آن و ترقي دادن پايتخت نيز، شروع به اقداماتي كرد، بازار و كاروانسراي امير و تيمچه مخصوص نوي كه از جهت دلگشايي و تازگي در تهران بيمانند بود، ساخت، و نقشه آوردن قسمتي از آب رودخانه كرج را براي شرب مردم و آبادي شهر طرح نمود. به تنظيف حمامها دستور داد و خيالات ديگري نيز در اين راه داشت كه بعلت كوتاهي دوره زمامداري به انجام آنها توفيق نيافت.» «51»
اقدامات خيرخواهانه امير، متضمن مصالح اكثريت مردم ايران بود و با منافع اقليت حاكم، سازگاري نداشت. به همين مناسبت، شاهزادگان، اعيان، نجبا و روحانيون كه حقوق و مستمري آنها قطع شده بود، زبان به اعتراض گشودند. سردسته مخالفان، مهدعليا، مادر ناصر الدين شاه، بود؛ چه امير كبير جلو بسياري از اقدامات بي‌اساس و بلهوسانه او را گرفته بود. به همين علت، وي مي‌كوشيد كه ميرزا آقا خان نوري، وزير لشكر، را به جاي او
______________________________
(51). همان، ص 824 به بعد.
ص: 507
بنشاند. ناصر الدين شاه با وجود جواني، مدتي در مقابل دسايس دشمنان و تحريكات مادر خود پايداري كرد. از اواخر سال 1267 كم‌كم در نتيجه بعضي از اشتباهات سياسي امير، سوءظن شاه نسبت به وي فزوني گرفت. يكي از اشتباهات امير اين بود كه برخلاف امر شاه، كه يكي از برادران خود را به حكومت قم فرستاده بود، وي را به تهران فراخواند. شاه براي بار دوم او را به حكومت قم برقرار نمود. در نتيجه اين اشتباهات، شاه از امير سخت مكدر گرديد و او را به حكومت كاشان منصوب كرد. در خلال اين احوال، سفير بيتدبير روس به نفع امير اقداماتي كرد كه كاملا به زيان اين مرد تمام شد و شاه سرانجام تصميم گرفت كه او را به باغ فين كاشان بفرستد. در اينجا به امر شاه، در حمام دلاك را به زدن رگهاي امير واداشتند و در ربيع الاول 1268 اين مرد ايران‌دوست بدون كمترين اظهار عجز، شجاعانه در راه سعادت ايران جان سپرد.
سايكس درباره اميركبير مي‌نويسد: «مي‌گويند هر ملتي شايسته حكمراني است كه دارد.
اگر اين سخن صحيح باشد، بايد براي ايران تأسف خورد، زيرا اين كشور مانند اروپا در قرون وسطي به وسيله حكامي اداره مي‌شود كه يگانه منظور و آمالشان جمع كردن ثروت مي‌باشد ...
اگر اين وزير مدت 20 سال در مقام خود باقي مانده بود، مي‌توانست مردان شرافتمند و وفاداري را تربيت كند كه لياقت جانشيني او را داشته باشند ... واقعا قتل امير نظام براي ايران مصيبتي بود؛ زيرا جلو ترقي و پيشرفتهايي را كه به زحمت و با رنج و محنت به آن نايل آمده بود، گرفت.» «52»
هزلتين، ضمن بحث در پيرامون ممالك محروسه ايران، گاه‌گاه به طرز حكومت ايران اشاره مي‌كند و مي‌نويسد، در جريان قرن 18 ميلادي، تمام شؤون اجتماعي و سياسي ايران مورد توجه اروپاييان قرار گرفته بود: «سران خانواده‌ها با ابراز نفرت، نشريات بي‌ملاحظه و بيرحم مجله جنتلمن را بلند بلند براي اعضاي خانواده قرائت مي‌كردند. رئيس خانواده، براي اعضاي خانواده، مثلا خبر راجع به حاكم ياغي شيراز را مي‌خواند كه زوجه‌هايش را بي‌حرمت كرده‌اند و پسران و پنجاه نفر از بستگانش را در جلو چشم خودش سربريده‌اند؛ سپس يك چشم خودش را هم كور كرده و نزد شاه به قارص فرستاده بودند و در هر شهري كه از آنجا مي‌گذشتند، يك قطعه از گوشت بدن او را مي‌بريده‌اند. ايران در اين زمان به صورت يك كشور عجيب و غريب شرقي به مردم معرفي شده بود كه در آنجا پادشاهان مستبد با نهايت وحشيگري، لجام- گسيخته بر رعايا سلطنت مي‌كردند ...» «53»
هدايت مي‌نويسد: «در زمان محمد شاه چند نفر از اعيان براي تحصيل به اروپا رفته بودند و ضرورت ايجاد مدرسه در مركز محسوس شده بود. عباس ميرزا معلمين انگليسي و بعد فرانسوي براي تعليمات نظامي دعوت كرده بود. جان داود خان مسيحي را به نمسه فرستادند. از دربار اتريش معلمين خواستند. به زمان ناصر الدين شاه، مدرسه دار الفنون را در ارك بنا نهادند. معلمين را ميرزا محمد-
______________________________
(52). تاريخ ايران، (سايكس)، پيشين، ص 492 (به اختصار).
(53). ميراث ايران، پيشين، ص 556 (به اختصار)
ص: 508
علي خان، وزير امور خارجه، در پيشگاه همايوني برده معرفي كرد. و چون معلمين از خارجه بودند، مدرسه را تابع آن وزارتخانه مي‌پنداشت ... در سنه 1275 چهل و دو نفر از جوانان به پاريس براي تحصيل اعزام شدند كه در علوم و صنايع تحصيل كنند ...» «54»

صدارت ميرزا آقا خان نوري‌

پس از قتل ميرزا تقي خان، همينكه ميرزا آقا خان نوري (اعتماد الدوله) به صدارت رسيد، كارهاي اصلاحي و اقدامات خير امير، متوقف گرديد؛ عمال و كارگزاراني كه از طرف امير منصوب شده بودند جملگي معزول و به جاي آنها آشنايان و بستگان اعتماد الدوله به كار گمارده شدند، مستمريهاي مفتخواران بار ديگر برقرار شد. دوران اخير صدارت اعتماد الدوله از سال 1268 تا 1276 به طول انجاميد. در اين سالها بين عثماني و انگلستان با دولت روسيه جنگ بود و هرسه دولت مي‌خواستند كه ايران را در صف متحدين خود وارد كنند، ولي هيأت حاكم ايران، بعلت بيخبري، از اين اختلافات سودي نبرد. اعتماد الدوله كه سالها به طرفداري از سياست انگلستان شهرت يافته بود، يكباره بر سر مسائل جزئي تغيير سياست داد و در اثر نامه تندي كه به سفير انگليس نوشت، وي در ربيع الاول سال 1272 پايتخت را ترك گفت و مساعي سفير فرانسه در راه حل اختلافات به جايي نرسيد. در همين دوره بر اثر استمداد محمد يوسف، حسام السلطنه، والي خراسان، به سوي هرات لشكر كشيد و با وجود تهديدات دولت انگليس در صفر 1273، هرات كه يكي از مهمترين معابر هندوستان است به تصرف دولت ايران درآمد. اعتماد الدوله كه از دشمني انگلستان سخت بيمناك بود، براي تجديد مناسبات سياسي ايران با انگلستان، به تكاپو افتاد و فرخ خان امين الدوله كاشاني را نخست به استانبول و سپس به پاريس فرستاد. در استامبول تلاشهاي امين الدوله به جايي نرسيد و نخستين شرط تجديد روابط، عزل اعتماد الدوله بود. امين الدوله كه منظما با تهران در تماس بود، همينكه از خبر فتح هرات آگاهي يافت، براي حل مشكل راه پاريس پيش گرفت و اميدوار بود شايد به وساطت ناپلئون سوم امپراتور فرانسه، به اختلافات موجود پايان بخشد. دولت انگلستان نيز همينكه ديد شرايط پيشنهاد سفير او در استانبول رد شده است، در ربيع الثاني 1273 جزيره خارك را متصرف شد و تا اهواز پيش راند. «در چنين شرايطي مذاكرات بين ايران و انگلستان به وساطت امپراتور فرانسه، ادامه يافت و سرانجام در رجب 1273 معاهده پاريس بين ايران و انگلستان منعقد گرديد و مقرر شد كه انگليسيها قشون خود را از بنادر و شهرهاي ايران خارج كنند و ايران نيز سپاه خود را از هرات و افغانستان بيرون ببرد و استقلال آنها را بشناسد و بعدها از هرگونه ادعايي نسبت به آنها صرف‌نظر كند، و در حل اختلافاتي كه بين ايران و انگلستان ظهور مي‌كند، ايران بايد به حكميت انگليس راضي گردد.
معاهده پاريس، كه بموجب آن افغانستان بكلي از تحت تبعيت ايران خارج گرديد و دولت ايران را به عذرخواهي از سفير انگليس واداشت، باعث افزايش نفوذ اين دولت در دربار تهران شد، و اعتماد الدوله با خوشي تمام، شرايط آن را پذيرفت؛ زيرا كه از بدتر از آن
______________________________
(54). خاطرات و خطرات، پيشين، ص 63.
ص: 509
مي‌ترسيد و خدا را شكر كرد كه انگليسيها در عزل او اصراري ندارند. اما دولت او پس از ختم جنگ با انگليس، چندان مدتي دوام نكرد؛ چه ناصر الدين شاه، كه از اختلال امور در عهد صدارت اعتماد الدوله آگاه بود، در محرم 1275 او را از صدارت انداخت و شخصا زمام امور را به دست گرفت.» «55»

جنگ سرخس و مرو

قبل از جنگ هرات، فرمانفرما (فريدون ميرزا) مأمور سركوبي خان خيوه گرديد و در سال 1271 خان خيوه، محمد امين خان را شكست سختي داد و آنان را به جاي خود نشاند. پنج سال بعد، بار ديگر، تراكمه متعرض مردم خراسان شدند. اين‌بار حشمت الدوله و قوام الدوله مأمور سركوبي آنها شدند. ولي چون بين اين دو اختلاف بروز كرد، تراكمه از موقع استفاده كردند و قشون ايران را شكست دادند؛ و حشمت الدوله از معركه جنگ گريخت. اين ايام مصادف بود با دوره‌اي كه روسها به گسترش نفوذ خود در منطقه درياچه اورال و سير دريا ادامه مي‌دادند. همينكه سرداران روسي از شكست ايران و اختلاف سران سپاه آگاهي يافتند، خيوه و مرو را به تصرف درآوردند و بتدريج متصرفات خود را به حدود امروزي رسانيدند.

وزراي ناصر الدين شاه‌

پس از عزل اعتماد الدوله، ناصر الدين شاه از سال 1275 تا 1281 ديگر كسي را به صدارت انتخاب نكرد و خود شخصا به كارها رسيدگي مي‌كرد. در سال 1281، شاه، ميرزا محمد خان قاجار را با لقب سپهسالاري به صدارت خود برگزيد. وي تا سال 1284 در اين مقام باقي بود. بعد از او ميرزا يوسف خان مستوفي الممالك وزير ماليه، بدون كسب عنوان صدارت، عملا كارها را اداره مي‌كرد.
در سال 1287، ناصر الدين شاه در سفر عتبات به ارزش و شخصيت ميرزا حسين خان قزويني، ملقب به مشير الدوله، سفير كبير ايران در دربار عثماني، پي برد و او را به تهران فراخواند و وزارت عدليه را به او سپرد.
پس از كناره‌گيري مستوفي الممالك، مشير الدوله به زمامداري رسيد. اين مرد ترقيخواه در مقام تعقيب اصلاحات امير كبير افتاد؛ ابتدا فرمان اصلاح دربار را به صحه شاه رسانيد، سپس به اصلاح سازمان ارتش همت گماشت و كوشش كرد كه ايران به صورت يك كشور قانوني درآيد. مشير الدوله براي اينكه شاه را با مظاهر و آثار تمدن جديد آشنا كند، او را به رفتن به فرنگ تشويق كرد، و بالاخره اين مسافرت در سال 1290 صورت گرفت.
در دوره زمامداري سپهسالار، امتياز خطآهن را در ايران، از رشت به تهران و از پايتخت به خليج فارس، به مدت 50 سال، به بارون رويتر انگليسي واگذاشتند. بموجب اين اعتبارنامه، اختيار كليه امور اقتصادي به يك نفر خارجي داده شده بود؛ يعني حق استفاده از كليه معادن، جنگلها، قنوات و تأسيس بانك و تلگراف و كارخانه و غيره به او واگذار شده بود.
پس از چندي، دو طرف متوجه شدند كه اين قرارداد بدون مطالعه امضا شده و الغاء
______________________________
(55). تاريخ مفصل ايران، پيشين، ص 832.
ص: 510
آن را اعلام كردند. در سال 1306 دولت ايران، براي دلجويي بارون رويتر، امتياز تأسيس بانك شاهنشاهي را به مدت 60 سال به او واگذاشت.
پس از مراجعت شاه از فرنگستان، چون مشير الدوله مردي اصلاح‌طلب بود و با مفتخواران مبارزه مي‌كرد، درباريان و روحانيان با صدارت او مخالفت كردند و ناصر الدين شاه ناچار او را به ترك اين مقام واداشت. پس از رسيدن به پايتخت شاه، مستوفي الممالك را به صدارت منصوب و حاجي ميرزا حسين خان را بار ديگر به كار دعوت و به وزارت امور خارجه گماشت، و در سال 1291، لقب سپهدار اعظم و وزارت جنگ را به او اعطا كرد. در سمتهاي جديد، سپهسالار بار ديگر سعي كرد قدمهايي در راه مصلحت عمومي بردارد ولي مساعي او به جايي نرسيد، زيرا نه شاه حسن‌نيت داشت و نه ملت آمادگي.
پس از فوت مستوفي الممالك، ناصر الدين شاه مقام صدارت را در عهده ميرزا علي اصغر امين السلطان گذاشت. اين مرد نيز در دوران صدارت خود قدمي در راه اصلاحات اساسي برنداشت. تمام كوشش او مصروف بر اين بود كه مقام خود را حفظ كند و رضاي خاطر شاه را فراهم آورد. امين السلطان براي سومين بار ناصر الدين شاه را به فرنگ برد. در اين سفر «به تشويق امين السلطان و دلالي ملكم خان (ناظم الدوله)، سفير ايران در دربار لندن كه اصلا از ارامنه جلفاي اصفهان و مردي جاه‌طلب بود، بعضي امتيازات بسيار مضر، به اتباع انگليس داده شد و گيرندگان اين امتيازات، با دادن رشوه فراوان به ملكم و امين السلطان و هديه‌هاي گرانبها به ناصر الدين شاه، به تحصيل آنها نايل آمدند. و از جمله اين امتيازات، يكي حق قرعه‌كشي ولاتاري و افتتاح قمارخانه بود در ايران، كه ابتدا ملكم اجازه آن را از شاه براي خود گرفت، سپس آن اجازه‌نامه را به هيأتي از صاحبان سهام انگليسي فروخت. ديگر واگذاري امتياز انحصاري خريد و فروش و تهيه تنباكو و توتون و انفيه ايران در داخله و خارجه به شركتي انگليسي به مدت پنجاه سال؛ فقط به اين شرط كه شركت در سال 15000 ليره انگليسي با ربع منافع خالص خود به دولت ايران بپردازد. قرار اين امتياز نيز در طي سفر اخير شاه در انگليس داده شد، ولي امتيازنامه آن در رجب 1308 به امضاء رسيد.
امتياز قرعه‌كشي و لاتاري و افتتاح قمارخانه را ناصر الدين شاه پس از برگشتن به تهران ... ملغي نمود و ملكم مغضوب و معزول شد، ليكن دولت ايران هيچوقت توفيق نيافت پولهايي را كه ملكم از اين بابت از شركاء به نام دولت گرفته و خسارت آن به ايران رسيده بود، از او وصول نمايد.
اما امتياز انحصار دخانيات، در سال 1308 داخل در مرحله عمل شد و شركتي كه به نام «هيأت دخانيات شاهنشاهي» ايران در لندن تأسيس يافته بود، نمايندگاني به اين كشور فرستاد و اداره‌اي كه به رژي «56» معروف شد تشكيل داد؛ و مقدمات انحصار خريد و فروش و صدور دخانيات ايران، در دست عمال آن شركت شروع گرديد.
مردم ايران در اين تاريخ، بر اثر اندك آشنايي يافتن به احوال ممالك خارجه و
______________________________
(56).Regie
ص: 511
خواندن جرايد فارسي كه در استانبول انتشار مي‌يافت پس از اطلاع بر شرايط اين انحصارنامه و مقايسه آن با امتيازي كه دولت عثماني در باب انحصار دخانيات خود با شرايط بهتري به شركتي خارجي داده بود، شروع به مخالفت با آن اساس كردند. و امين السلطان هرقدر خواست كه با تهديد و تطميع، علماي شيعه را كه به ياري مردم برخاسته و حكم تحريم استعمال دخانيات را داده بودند از راه خلاف برگرداند، توفيق نيافت؛ و مخالفت با رژي كم‌كم حكم قيام مردم را بر ضد دربار و اصول استبداد پيدا كرد؛ و قائد قوم در اين طريق، در تهران حاج ميرزا حسن آشتياني (1243- 1319 ه.) از اجله علماي اصول، و در عتبات، حاج ميرزا حسن شيرازي (متوفي به سال 1312) رئيس طايفه شيعه بودند كه هردو جدا در برانداختن اساس امتياز انحصار پافشاري كردند. تا اينكه بالاخره شاه و امين السلطان، از ترس شورش مردم و اعلان جهاد علما، آن امتيازنامه را در 16 جمادي الاولي 1309 ملغي نمودند و شركت دخانيات شاهنشاهي بساط خود را از ايران برچيد.
واقعه رژي و توفيقي كه در راه الغاي امتياز آن نصيب ملت و علما شد به مردم فهماند كه مي‌توان، با پافشاري و قيام، از اقدامات خود سرانه حكومت استبدادي و صدراعظم جلوگيري نمود. و اين مقدمه‌اي شد براي همين‌گونه قيامها در ايام صدارت امين السلطان و عين الدوله، در زمان مظفر الدين شاه؛ اما در مقابل، ملغي شدن امتياز رژي، سبب پيشامد بدبختي بزرگي براي ايران شد؛ و آن، اينكه شاه و امين السلطان براي پرداختن خساراتي كه در طي شروع به عمل، به شركت انگليسي دخانيات وارد آمده بود، مجبور شدند كه از بانك شاهي مبلغ 500 هزار ليره انگليسي به قرض بگيرند و به او بسپارند. و اين اولين قرضي بود كه دولت ايران از بيگانگان گرفت، و اين قرض و قروض ديگري كه در عهد ناصر الدين شاه و جانشينان او از انگليس و روسيه گرفته شد، روزبه‌روز بدبختي ايران را زيادتر و دست نفوذ و استيلاي دو همسايه جنوبي و شمالي را در اين كشور بازتر نمود.
فساد دربار ناصر الدين شاه، و ظلم و جور حكام، مخصوصا رشوه‌خواري در اواخر سلطنت او رو به افزايش گذاشته بود و در ميان رجال داخل در كار، نيز ديگر كسي وجود نداشت كه در فكر چاره كار باشد؛ چه، با قدرت فوق العاده امين السلطان و استيلايي كه بر مزاج شاه داشت، هيچ‌كس نمي‌توانست دم از اصلاح‌طلبي بزند. به صورت ظاهر، اداره كارهاي ملكي با شورايي بود مركب از امين السلطان؛ و پسر شاه كامران ميرزا نايب- السلطنه و وزير جنگ و حكمران تهران؛ و ميرزا عليخان امين الدوله وزير رسايل و اوقاف ...
اما از اين ميان، فقط امين الدوله مردي كارآگاه و اصلاح‌طلب بود. ليكن او نيز قدرتي نداشت و همواره ميان او و امين السلطان رقابت و خصومت برقرار بود؛ تا آنجا كه بالاخره هم امين السلطان او را در اواسط سال 1313 ه. ق.، چند ماه قبل از قتل ناصر الدين شاه، به عنوان پيشكاري آذربايجان به تبريز فرستاد، و در حقيقت، او را از تهران دور كرد.
اين كيفيات، بخصوص حركات ناپسند امين السلطان و كامران ميرزا، مردم را كه در قضيه رژي به فيروزي نايل آمده و به توسط عده‌اي از علما و تجار و باخبران اروپا ديده، به مصالح خود خبير شده بودند، به فكر اصلاح خرابيها و انتقاد طرز حكومت استبدادي و
ص: 512
معاملات خودخواهانه امين السلطان و كامران ميرزا و غيره انداخت؛ و در اين راه يعني بيدار كردن عامه، جمع كثيري از داخل و خارج مي‌كوشيدند؛ مثل امين الدوله و حاج شيخ هادي نجم‌آبادي (1250 تا 1320 ه. ق.) و سيد جمال الدين اسدآبادي همداني (1254 تا 1314 ه. ق.). ملكم هم از آنجا كه با امين السلطان دشمني داشت و طالب مقام او بود و تا حدي دستش از كارها كوتاه شده بود، در لندن به تأسيس روزنامه قانون قيام نمود، و به نام قانون‌خواهي و تغيير وضع حكومت ايران، به ذكر مظالم حكومت استبدادي پرداخت؛ و نوشته‌هاي او، از آنجايي كه عاميانه بود و از خارجه نيز مي‌رسيد، در مردم بي‌تأثير نبود. «57»
ما، بدون اينكه ملكم را مردي متقي و پاكدامن به شمار آوريم، معتقديم كه آثار و افكار او در انتباه و بيداري طبقه باسواد و روشنفكر ايران عامل مؤثري بود. و فعاليت و تلاش عملي و مبارزه مداوم و منطقي ملكم را نمي‌توان با مبارزه آرام و منفي امثال آقا شيخ هادي نجم‌آبادي مقايسه كرد. بدون شك، اگر ناصر الدين شاه و رجال دولت او حسن‌نيت داشتند، مي‌توانستند از اطلاعات وسيع اقتصادي و اجتماعي ملكم، به نفع مردم، استفاده كنند. ولي مطالعه در اوضاع آن ايام نشان مي‌دهد كه زمامداران ايران كمترين توجهي به مسائل و مشكلات اقتصادي اجتماعي و مردم ايران نداشتند.

گفتگوهاي سياسي!

في المثل پس از آنكه ملكم احضار و در ربيع الثاني 1299 ه. ق.
وارد تهران شد، ناصر الدين شاه بجاي آنكه از او به مناسبت استرداد مناطق مرزي قطور تشكر كند، وي را مورد تحقير قرار داد. در همين اوقات، جلساتي با حضور شاه و رجال مملكت و شاهزاده ظل السلطان تشكيل مي‌شد تا گزارشها و نظريات ملكم را بشنوند ... ولي گفتگو درباره همه چيز بود بجز كار عمده‌اي كه ملكم به خاطر آن به تهران احضار شده بود. ظل السلطان در اين باره مي‌گويد: «بجاي صحبت دولتي، از ميوه و گل و بلبل يا تاريخ زمان صدارت ميرزا تقي خان و ميرزا آقا خان گفتگو مي‌شود.» «58» ... در آن ايام، زنهاي شاه خيال داشتند به شاه جگر خرس بدهند كه مقطوع النسل بشود و اين هم يك مشغوليات ديگر دربار و دستگاه سلطنت و دولت بود كه در آن روزها درباره‌اش گفتگو مي‌شد! «59»
ناصر الدين شاه با اين خصوصيات اخلاقي، در روز 17 ذي القعده 1313 كه 49 سال از سلطنت مطلقه او مي‌گذشت، در حالي كه به زيارت مزار حضرت عبد العظيم رفته بود، به دست ميرزا رضاي كرماني مجروح و مقتول گرديد. و به اين ترتيب به اقامه جشن پنجاه ساله سلطنت خود توفيق نيافت.

اوضاع ايران در عهد ناصر الدين شاه‌

از نامه‌هاي كنت دوگوبينو، نويسنده و نماينده سياسي دولت فرانسه در ايران، مي‌توان به بسياري از خصوصيات اجتماعي و سياسي ايران در عهد ناصر الدين شاه پي برد.
______________________________
(57). تاريخ مفصل ايران، پيشين، ص 845 به بعد (به اختصار).
(58). روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه، محمد حسن مقدم، ص 180.
(59). اسماعيل رائين، ميرزا ملكم خان، ص 90.
ص: 513
گوبينو در نامه فوريه 1862 (1278 ه. ق.) به يكي از دوستانش چنين مي‌نويسد:
«... اروپاييها در اينجا (يعني ايران) عموما متكبر و مغرور و بدون استثنا حريص و طماعند؛ بحدي كه قابل تصور نيست. و ايرانيها هم با همان سهل‌انگاري معمولي و نادرستي خود، با آنها رفتار مي‌كنند. اينها از آنها شاكي هستند و آنها از اينها؛ و گمان مي‌كنم هردو دسته حق داشته باشند.» «60» تاريخ اجتماعي ايران ج‌2 513 اوضاع ايران در عهد ناصر الدين شاه ..... ص : 512
نامه مورخه فوريه 1863 (1279 ه. ق.) به دولت خود مي‌نويسد: «وضع ايران وخيم شده است. حكومت ايران هرگز اينقدر بيعرضه نبوده است. و از بعضي جهات، هرگز اولياء امور به اين درجه بي‌لياقت و طماع و حريص نبوده‌اند. وسايل دفاع بقدري ضعيف شده است كه بدتر از اين اوضاع قابل تصور نيست. ايلات و عشاير كه هرچند گاهي مايه اغتشاشند ولي روح سلحشوري دارند مي‌توان گفت كاملا منكوب و بيچاره شده‌اند؛ مثلا ايلي كه سابقا مي‌توانست بيست هزار سوار بدهد، امروز به زحمت مي‌تواند ششصد سوار تدارك ببيند. از طرف ديگر، پياده‌نظام هم گرسنه و بي‌اسلحه و بي‌تشكيلات و بيسر و سامان است و هيچ كار و خدمتي نبايد از آنها انتظار داشت؛ در صورتي كه همين افراد راسا داراي صفات و خصال خوبي هستند و در رشادت و شجاعتشان جاي سخن نيست ... مردم ايران مردم كاركن و باهوش هستند و طبعا از تجارت و صناعت و زراعت خوششان مي‌آيد و آرزويشان اين است كه حكومت بگذارد ثروت ارضي مملكتشان را مورد استفاده قرار بدهند. با اينهمه حرفي نيست كه حقيقتا ايران ترقي كرده و در جاده ترقي است. و وقتي ايران امروز را با ايران 9 سال پيش مقايسه مي‌كنيم، جاي چون‌وچرا باقي نمي‌ماند. اخلاق مردم بطور محسوسي ملايمتر شده است و حتي بزرگان و اعيان و اشراف هم كمتر مرتكب آن اعمال شنيع سابق مي‌شوند؛ چونكه افكار عمومي نمي‌پذيرد ... در اطراف تهران كارخانجاتي تأسيس گرديده ... تمام اين كارها به دست خود مردم، از قوه به فعل آمده است؛ بدون آنكه حكومت كمترين كمكي رسانده باشد. شك نيست اگر قضيه و حادثه‌اي پيش بيايد، يعني مثلا افغانها يا تركمنها هجوم بياورند، حكومت بكلي از جلوگيري و استقامت عاجز خواهد آمد. سلسله قاجاريه فاقد قشون و سپاه است و ملت نيز بستگي و محبتي به پادشاه ندارد؛ و اگر پيش‌آمدي رخ دهد كسي در صدد مقاومت برنخواهد آمد.» «61»
گوبينو در نامه پنجم خود، در ژوئن 1863، به شرح گفتگوي خود با ميرزا سعيد خان وزير امور خارجه، مي‌پردازد و مي‌نويسد كه من با حسن‌نيت علل بدبختيها و راه نجات را به وزير خارجه گوشزد كردم و گفتم: «در داخله مملكت هم اسراف و بيلياقتي ادارات، از بالا تا پايين، و نادرستي و فساد حكمفرماست. و از همه بدتر، همين مردم خود ايران كه به چشم مسخره به شما مي‌نگرند. به هر كاري مي‌خواهند دست بزنند، خود شما جلوگيري مي‌كنيد، ملّت بقدر كافي بيدار و هشيار هست كه ملتفت اوضاع و روزگار باشد، هرروز بيشتر به مخالفت مي‌پردازد و به مذهب جديد باب داخل مي‌شود. و روزي خواهد رسيد كه خواهيد ديد حتي در دربار و اطرافيان تخت و تاج رخنه خواهند كرد. من نمي‌گويم كه شما بايد به ترتيب اروپا
______________________________
(60). «ميراث گوبينو»، گردآوري جمالزاده، مجله يغما، دي‌ماه 39، ص 480 به بعد.
(61). همان.
ص: 514
حكومت كنيد و مثلا به اصلاحاتي كه در ايران بكلي مجهول و نوظهور است، دست بيازيد ...
ولي مي‌گويم، كوچكترين قدمي كه عقل ساده حكم مي‌كند برداريد؛ و لا اقل براي رستگاري خود و جلوگيري از مخاطرات، كمترين اقدام را از قوه به فعل بياوريد. وزير به من قول داد تمام مطالبي را كه با او در ميان گذاشته بودم همان‌شب به شاه خواهد نوشت و خواهد گفت ...
ولي من يقين دارم كه ابدا چيزي به شاه ننوشته است و اگر هم نوشته باشد بكلي بيفايده و بيحاصل است. شاه از هركس بهتر مي‌داند كه با چه اشخاصي كار مي‌كند، و زيردستانش از چه قماش مردمي هستند ... معهذا ابدا به فكر نيست كه رفتار و كردار خود را تغيير بدهد.»